چندروز از مدرسه ها گذشته بود که معلم گفت من فردا حضوری میام مدرسه اگه کسی دوست داره بیاد باهم آشنا بشیم من فلان روز نیم ساعت تو مدرسه هستم، خلاصه صبح ساعت هفت و نیم من و پسرم آماده شدیم که بریم مدرسه پسرم کلاس چهارمه و ماشاالله درشت هم هست چثش،گفت مامان بند کفش های منو میبندی(براش به عنوان کفش مدرسه یه جفت کتونی ساده مشکی خریده بودم که تا اون روز اصلا نپوشیده بود،چون پاهاش زود زود بزرگ میشه یه سایز ،نیم سایز معمولا کفش رو بزرگ میگیرم براش پاهاش تپله تو کفش اذیت نشه این کفش رو شوهرم و خودش اندازه کرده بودن تو مغازه من سرگرم کفش خریدن برای دخترم بودم)
خلاصه بند رو بستم و رفتیم تو خیابون من دیدم این کفش داره از پاش درمیاد کلی به خودم و شوهرم بدوبیراه گفتم که چرا انقدر ایندفعه کفش رو بزرگ خریدیم 😅😅چقدر بی عقلیم ما😁😁😁کل راه رو من پشت طفلک راه رفتم که معلوم نشه تو خیابون مثلا ملت نبینن کفش های گشادش رو🤪🤪🤪🤪
گذشت بعد از ده روز امروز گفتم برو اون جعبه کفشت رو بیار که کاردستی درست کنیم در کمال ناباوری دیدیم کفش های پسرم نپوشیده و پانخورده و در بسته بندی در جعبه است😑😑😑😑
و اون روز پسرم با کفش های باشگاه من رفته مدرسه🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣