کلا یه اعتقادات و استدلال های عجیبی داره، امشب بعد از مدتها خونه نشینی گفتیم بچه ها رو بردیم فضای باز یه دور بزنن،رفتیم پل طبیعت،موقع برگشت بچه ها تشنه اشون شده بود هر چی گفتن آب میخوایم شوهرم براشون نخرید قشنگ از جلوی سوپری ها رد شد رفت سوار ماشین شد،بچه هام تا خونه از تشنگی هلاک شدن ،بعد میگم چرا میگه بزار یکم تشنگی بکشن شاید یه روز جایی بودن آب نبود😐 یک پسر چهار سال و نیمه و یدونه هشت ساله دارم،آخه بچه چقدر میتونه تشنگی تحمل کنه،قبلا هم چند بار این کارو کرده بود،البته منم فراموش کردم آب از خونه ببرم ولی خب باید میخرید
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اه اسی اعصابم خورد کردی شوهرت چه دل سنگ میرفتی خودت میخریدی پع از شمرم بدتره
چی بگم خودمم دلم سوخت چاره ای نداشتم،اتفاقا الان تو اتاق بهش گفتم مثل شما که آب رو امامحسین بستتو آب و به بچه هات ندادی،هنوزم اعتقاد داشت کارش درست بوده