2733
2734
عنوان

شما قضاوت کنین قبول کنم؟

4590 بازدید | 338 پست

ببینین بین ما رسمه که واس عروس طلای سنگین میبرن بجاش دختره هم جهیزیه همه چی بجز سرویس خواب،طلای سنگین میبرن که زن بتونه زمینی چیزی واس خودش بخره اول زندگی،کل طایفه مون و طایفه های دگ رسمه،اگه نداشته باشن هم فامیل و طایفه کمک میکنن طلا و جهیزیه بخرن،بعد الان قرار بود آذر عروسی بگیریم،بابای نامزدم رفته پول طلاها رو داده سیب واس معامله تا اسفندماه،الان نامزدم میگی بدون طلا‌ بگیریم عروسی رو،سیبارو فروخت پول طلاهاتو میده،منم گفتم چیزی که الان نباشه بعد نمیشه،بعدم اصلا امکان نداره من بدون انداختن طلا عروسی بگیرم خودشم میدونه ولی گیر داده بیا اینجوری این رسم رو‌برداریم،منم گفتم نه قهر کرد،اخه پدرم عموهام چی میگن

مشاور تحصیلی و کنکوری


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
2738

الان شل بگیری دیگه تو خواب رنگ طلا هاتو نیبینی 

پدر شوهرت چه دو دره بازه

اینجا شرایطم رو میگم چون براگ سخته هر وقت تاپیک میزنم تک به تک به همه بگم😞من یه مادرو یه زن هستم خیلی خیلی عذاب کشیدم اووو بگم تموم نمیشه.ولی بدترینش تشنج دخترم تو شش ماهگی بود شوهرمم مشکل جسمی و اعصاب داره .شوهرم کارگر مشکل ذهنی و جسمی داره. دخترمم تشنج کرده💔شوهرم میتونه راه بره و حرف بزنه ولی از نظر عقلی مشکل داره خیلی مغزش کار نمیکنه هنگ میکنه پخمه اس جسمی هم تا یه کار میکنه میفته ضعیفه نمیتونه زیاد کاری انجام بده.خلاصه زندگیم میشه اینکه من تو یه شهر کوچیک که همه همدیگرو میشناسن تو یه خانواده بد نام به دنیا اومدم...بابام مشکل اخلاقی شدید داشت و داره مشکل مشکل روانی هم داره... مادرم از مجردی سابقه افسردگی داشت وقتی با بابام عروسی کرد بیشتر شد مشکل روانیش جوری که فقط قرص میخورد خواب بود...خلاااصه همه اینا رو میشناختن. هیچ کس از در خونمون رد نمیشد چه برسه به اینکه با من ازدواج کنه...بابام وضع مالیش عالیه.ولی پولی برای ما خرج نمیکرد.فقط دنبال هرزگی و هوس خودش بود..حتا تا پول نواربهداشتی رو نداشتم تو مجردی...با اون همه پولی که بابام داره.... خلاصه هیچ خواستگاری نداشتم. وقتی شوهرم اومد خواستگاریم باهاش ازدواج کردم
در عوض خانوا ه ما از طلا متنفرررن

اخه ما رسمه،خواهرم سال۸۶با طلاهاش مغازه خرید،اونیکی خواهرم خونه باغ خرید،همه فامیل ی چیزی دارن زنا،من چرا نداشته باشم

مشاور تحصیلی و کنکوری

من واسه عروسیم چون دست بال شوهرم خالی بود چون پدر هم نداشت خونه خریده بود و خیلی خرج تالار و فیلم برداری و آرایشگام شده بود و از طرفی بدجوری هح عاشقش بودم و قبلشم سه سال و نیم باهم بودیم.

قبول کردم طلا نگیرم بجاش نقره خریدیم انداخته بودم 

در عوض خانوا ه ما از طلا متنفرررن

الان دیگه همه از طلا متنفرن🤣🤣

اینجا شرایطم رو میگم چون براگ سخته هر وقت تاپیک میزنم تک به تک به همه بگم😞من یه مادرو یه زن هستم خیلی خیلی عذاب کشیدم اووو بگم تموم نمیشه.ولی بدترینش تشنج دخترم تو شش ماهگی بود شوهرمم مشکل جسمی و اعصاب داره .شوهرم کارگر مشکل ذهنی و جسمی داره. دخترمم تشنج کرده💔شوهرم میتونه راه بره و حرف بزنه ولی از نظر عقلی مشکل داره خیلی مغزش کار نمیکنه هنگ میکنه پخمه اس جسمی هم تا یه کار میکنه میفته ضعیفه نمیتونه زیاد کاری انجام بده.خلاصه زندگیم میشه اینکه من تو یه شهر کوچیک که همه همدیگرو میشناسن تو یه خانواده بد نام به دنیا اومدم...بابام مشکل اخلاقی شدید داشت و داره مشکل مشکل روانی هم داره... مادرم از مجردی سابقه افسردگی داشت وقتی با بابام عروسی کرد بیشتر شد مشکل روانیش جوری که فقط قرص میخورد خواب بود...خلاااصه همه اینا رو میشناختن. هیچ کس از در خونمون رد نمیشد چه برسه به اینکه با من ازدواج کنه...بابام وضع مالیش عالیه.ولی پولی برای ما خرج نمیکرد.فقط دنبال هرزگی و هوس خودش بود..حتا تا پول نواربهداشتی رو نداشتم تو مجردی...با اون همه پولی که بابام داره.... خلاصه هیچ خواستگاری نداشتم. وقتی شوهرم اومد خواستگاریم باهاش ازدواج کردم
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز