واقعا خنگما
خوبی به خانواده شوهر نیومده اصلا
زنگزدممادرشوهرم گفتم شب بیان اینجا
اش پختم بخوریم باهم
یادم افتاد یه نوع سبزی مثل اسفناج هست که تموم کردم
گفتم مادر شوهرم بفرسته برام گفت میده براد شوهر کوچیکم بیاره گفتم باشه
الان آورد ایفونو زد رفتم ایفونو زدم باز شد در،دیدم باز آیفون میزنه برداشتم زود گفت گذاشتم اینجا بیا بردار
درو نیست گفتم در حیاط و پس ببند ،نبست رفت
زحمت نکشید بیاره از پله ها بالا
یا حداقل بذاره حیاط،اویزون کرده بود به دستگیره در حیاط درم تا آخر باز بود
حالا من مادرشوهرم سرکار باشه بعضی وقتا زنگ میزنم این ناهار یا شام بیاد خونم