سلام دوستان من ۱۹ سالمه و یک ساله ک ازدواج کردم.همسرم خواهرزاده زنداداشمه.ینی خاله شوهرم میشه زنداداش من.من در طی این یک سال تیکه های زیادی شنیدم و ب روی خودم نیاوردم تا اینکه ی روز همسرم خواست ک من و مادرشوهرم باهم حرف بزنیم تا دلخوری ها کم شه و این باعث شد ک مادرشوهرم دیوونه شه و بمن بگه ک خودتو بکش و دختر سگی تو باید خودتو بکشی و گفت ک طلاهاشو میفروشه تا شوهرم منو طلاق بده و بهم فحشی ک ب زنای بدکار میدن داد و گفت فرهنگ تو پایینه و اگ تو صورت من بزنه و تفم بندازه من باید چیزی نگم و منم در جوابش هیچی نگفتم و فقط اخر حرف ب شوهرم گفتم یا من یا مامانت و قهر کردم باهاش .
سراین مسئله زنداداشم ز زد ک بین مارو خوب کنه و بهم گفت اشتی کن و چون من دلم شکسته بود و قبول نکردم گفتم نه و اون سراین مسئله با مامانم قهر کرد و چند روز بعد داداشم ز زد و گفت بخاطر من اشتی کن و من پیشقدم شدم ولی با شرط اینکه مادرشوهرم حق نداره حرف زندگی منو و مسائل من و شوهرمو ب کسی بگه و اون ظاهرا قبول کرد ولی فرداش گفت نه قبول نمیکنم و من مطمئنم ک زنداداشم بهش گفتع ک اشتی نکنه و اینو بخاطر این میگم ک خودش خیلی بی حرمتی کرد ب مامانم و رابطه رو خراب کرد و اینکه مادرشوهرم خیلییی مشتاق بود ک اشتی کنه.
شوهرم بمن گفت ک پیشقدم نشم ولی چون داداشم گفته بود اینا بین تو و شوهرتو میزنن و جدات میکنن من ترسیدم وگرنه اصلا راضی ب اشتی نبودم .من گاهی وقتا بیخیال میشم و گاهی وقتا میبینم ک چند ساعته دارم ب اون ماجرا فکر میکنم و خودخوری میکنم چیکار کنم من ک ذهنم اروم شه .
و اینکه باشوهرم شرط کردیم ک حق نداره خون اونا بره وفقط مادرشوهرم میتونه بیاد و اون خانوم هرروز ز میزنه و ب شوهرم میگه پاشو بیا ببینمت و شوهرم میگه نه و اینو خود شوهرمم میدونه ک مادرشوهرم بمن حسادت میکنه قبل اینکه قهر کنیم مجبورمون میکرد ک هرروز بریم خونشون نمیرفتیمم خودش میومدو جمعه ها بااطلاع اینکع میدونست خوابیم ساعت ۸ ز میزد یا ۱۰ جلو درمون بود.
من ب همسرم خیلی حساسم و اگه مثلا منو شبا تو اغوش نگیره یا بهم محبت نکنه کل روز افسرده میشم و الان واقعا حال روحیم خوب نیست بخاطر این ماجرا چیکار کنم