منم دیدم. اکه مادرم به وقتش هوشیارش نمیکرد شوهرش با زنی که پیدا کرده بود ازدواج می کرد خود زنه میگفت به خودم رسیدم خریدو آرایشگاهو اینا رفتم میگه اومد خونه هنگ کرده بود مدام میگفت تو انقدر خوشگل بودی من نمیدونستم میگفت از ذوقش رفته بوده براش طلا خریده بوده تو فکر کن زنه توی خونه چطوری میگشته و وضع زندگیش چطور بوده که مرده انقدر جا خورده بوده.دختر داییمم کم مونده بود زیر سر شوهرش بلند شه شوهره قبلش هشدار داده بود به خودش اومد.