یبار رفته بودم بیرون
مادرشوهرم زنگ زد گف ما میایم خونتون😳😐
خونه هم نامرتب ولی ن در جد بمب
هیچی کلید انداخته بودن اومده بودن تو 😳😐
بعدش من رسیدم خونه
کلا وقتی هم بمب ترکیده یهو برادرشوهرم زنگ میزنع میگف ده مین دیگ میام خونتون
منم مث برق همه چیو انتقال میدم تو اتاقا😳😐
ظرف کثیفو لباس و همهههه چی
اون سری رف تو اتاق لباس عوض کنع 😐😳 ابروم رف
کلا زیاد میاد اینجا منم خوشم نمیاد