2733
2734
عنوان

دیگه روم نمیشه بگم داستان امروزو

4088 بازدید | 204 پست


دیگه روم نمیشه بگم بحث امروزو

دعوام نکنین😐






امروز صبح گفتم فقط تو راهرو دیدمش

دیگه ظهر اومدم خونه، کلی خسته بودم جسمی و روحیم دیگه داغون، انقدر بهش فکر کردم تا خابم برد، کلی خابای جور واجور دیدم

خلاصه عصر پاشدم

دیدم گوشیم ز خورد، دیدم همکار هم اتاقیم ک از ماه پیش رفته شعبه اون

گفت اقای اون گفت بهت بگم اگ وقت داری بیای کمکمون شعبه(گفتم باشه یکم دیگه اونجام، ولی ۹۹ درصد خودش ز زد ، اون نخاسته بود ازش){ اخر ماهه فردا شعبه اونا امارشون خیلی پایینه}


خلاصه رفتم

فقط از شعبه اونا اون بود و دو تا از همکارا.....

در اتاقش وا بود و صداش میومد

ی ببست دقیقه بعد دیدم وومد احوالپرسی و هی میگه دست شما دردنکنه اومدین و این چرتو پرتا😐

نیم ساعت بعد شیرینز اورد خودش تعارف کرد ب من و یکی از   همکارای طبقه پایینمون ک اجرای احکامه و هی ب من  میگه ببخشید امدین

ساعت ۹ شد  همکار هم اتاقیم ک الان پیش اون مشغوله و خودش ز زده بود ک امروز برم گفت من برم مشکلی نداری گفتم نه شما برو ، من کارم تموم شد خودم میرم .دو تا همکارا ی شعبه اون رفتن و یکم بعد همکار طبقه پایینی اجرای احکامم رفت. حالا منو اون تنهاییم تو اداره اتاقا هم کنار هم در هردو بازه. تلفن ز خورد رفتم وردارم قطع شد، اتاق اون بزرگه و اشپزخونه و سرویس داره، دیدم صدای اب میاد و یکم بعدش دیدم با ی پیش دستی اومد توشم ی فنجون اب ، گفت اب معدنیه، تو دلم گفتم برو بیرون بابا بذا ب کارم برسم، خلاصه تشکر کردم  و اون هز گفت ببخشید امروز امدین رفت

حالا اونن اونور کار میکنه صدای ورق زدن پروندش میاد منم اینور(به همینم قانع بودم من😔)

نیم ساعت بعد دیدم تلفن ز خورد ساعت حدودا داشت ده میشد، گفتم خسته شدین و اینا گفتم نه شما نگران نباش من کارارو تموم میکنم

نیم ساعت بعد گوشی همراهم ز خورد از خونه بود ی کوچولو اروم صحبت کردم ، سریع دیدم تلفن ز خورد گفت دیرتون شده میخاید برید برید گفتم یکم ویگه تموم میشه ی ربع دیگه میرم(گوشش تیز بود ، شنید صدامو ک با تلفن گپ میزنم)
خلاصه  کارم تموم شد در اتاقو قفل کردم و بردم فنجونو بهش دادمو خداحافطی کنم بیام خونه ک ساعت حدود ۱۱ بود
پشت میرش بود منو دید پاشد
من زیاد داخل نرفتم گفتم حالا نگه چ شلو وله...

دیدم خودش منو ب گپ گرفت ، اشاره کرد ب ی تابلو بزرگ رو میز ک خوبه؟
خلاصه قد بیست دقیقه حرف زدیم(عین اسکولا خیلی معمولی حرف میزدم، قشنگ میتونستم ی حرکتی بزنم و بحثو یکم منحرف کنم ولی نمیدونم چرا یکم جدی صحبت کردم)
خلاصه خداحافطی کردم، ساعت ۱۱ و خورده ای بود اومدم خونه
ی چیز میگم دعوام نکنین، این اگه بگو بود همین امشب باید میگفت، کلی باتم تنها بودیم، هنوز نطر قبلو دارم، این ب من علاقمند نیست😞

این فقط بد من احساس صمیمیتی که تمراه با کلی رودربایستیه میکنه

ناگفته نماند جفتمون دستپاچه فرم بودیم امروز، با بقیه تمکارا راحتم با این دستپاچم، اونم همینطور

تمدوز ک ار اورد واسم از رو دستپاچگی اصلا نگاهش نکردم و ورداشتم، خودشم  متوجه شد از رو دستپاچگی نگاهش نمیکنم


بچه ها توروخدا دعام کنبن، من میدونم چند وقت دبگه چی در انتطارمه، این ک ابراز علاقه نمیکنه هرگز، من باید جون بکنم تا فراموشش کنم😞

چ خبره😳😐

رادینم..پسرمامان هیچوقت فکر نمیکردم یه پسر شیرین مثل تو داشته باشم از وقتی اومدی دنیای مامان قشنگ شد عشق کوچولوی من مرد کوچیک مامان...😍نازگلم قلبمی معجزه کوچولوی من دختر قشنگه مامانربان گوشه ی عکست...حق من این نبود عکستو بااون ربان مشکی ببینم داداشی😔😭🖤 پادشاه زندگی من جایی همین نزدیکی ها مشغول تلاش است...کم می خوابد. استراحتش کم است.دستان مردانه اش را که حکمتش را نمیدانم چرا آرامش بی پایان دارد.پادشاه من خسته میشود اما خستگی در میکند از من...آغوشش از جنس خواب است بی هوا هم که بغلش کنی چشمانت بسته میشود از آرامش بی حساب...چه افتخاریست خانمی کردن برای چنین گوهری...چه برکتیست که خستگی اش با من در میشود...به خودم میبالم که از وجود من لذت میبرد... دستانم خالیست. چیزی برای عرضه ندارم. اما تا آخرین شماره های نفس هایم قدر دان توام..قدردانم که پادشاه من بهترین مرد زمین است...لمس قشنگیست واژه خوشبختی و من خوشبخت ترینم با تو❤همین که از عمق وجود میدانم دوستم داری برایم کافیست...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

عزیز از الان فراموش کن،ازین به بعد تا کسی مستقیم حرفی بهت نزده خواهشاً از رو رفتار و طرز صحبت عاشق نشو تامااام

خدا تو دستمو بگیری،شاید به مو برسه ولی پاره نمیشه/قسمتی از دلنوشته میرزا تقی خان امیرکبیر در شب قدر:خدا،امیر تویی،کبیر تویی،تقی همون شاگرد آشپزه،تو راه رو بهم نشون بده .../ کار خوبه خدا درست کنه،سلطان محمود کیه( اینو سرچ کنید)/خدا هر کی که این امضا رو میخونه حس خوشبختی رو بهش اعطا کن

واقعا بعضی مردا رو اعصابن..رفتارشون میگه علاقه دارن ولی خودشون وراجی نمیکنن..اه

به نظرم سعی کن بهش فکر نکنی..اگر بخواد میاد ولی گارد هم نگیر..عادی باش

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ ميزند رونده باش ... اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش.
2740

انشالله اون سرش ب سنگ بخوره مث بچه ادم بیاد بشه این...تاپیک نامزدی تو بخونیم😁

هيچ کس نميتواند به عقب برگردد و از نو شروع کند.اما همه مي توانند از همين حالا شروع کنند و پايان تازه اي بسازند
انشالله اون سرش ب سنگ بخوره مث بچه ادم بیاد بشه این...تاپیک نامزدی تو بخونیم😁

یعنی میشه وون روز بشه، من حداقل از شرمندگی دوستای سایت در بیام

چقدر طفلیا با من غصه خوردن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز