دوستان چند وقت پیش شوهر من ی زمینی تو روستایی میخواست بخره بعد من با پدر مادرش ررفته بودیم اونجا ک اونارو بخره چون بومی اونجا بودن
بعد تو ماشین ما خیلی ادا اطفار درآوردن این کارو بکنن اونو بخر نه هندونه از اونجا نگیر از جای دیگه بگیر از فلانی نخر از فلانی بخر
بعد آنقدر اون روز بهم بد گذشته از عصبانیتم اینا ک گفتم من اصلا ی روزی اینجا بخریم درستش کنیم تو کلید میدی پدر مادر بدون ما بیان اینجا خیلی ناراحت شد گفت یعنی چی این حرف بعد گفت خب آره منم گفتم خب اینجا شخصیه نمیشه هروقت دوست داشتن بیان برای همین گفتم خب اصلا چیزی ک بخاطر اونا باهام دعوا کنی بگی چرا اینو میگی نمبخوام بعد چندوقت ک دوباره دعوامون شده بود به مامان بابام گفته بود ک آره من هم چین حرفی زدم ریحانه اینو گفته درحالی ک پدر مادر من خودشون دوست ندارن این چیزا وگفتن نه خب چ اشکالی داره برن بیان ولی مثلا چندین بار شده چقدر به خاطر همین مادربزرگ فامیلا با پدر من بحث کرده سر اینکه اونا اومدن اونجا چ برسه ک بدون اینکه باشی هم بیان حالا همینو شوهرم بعداً سر هرکاری ک میخواد بگه پدر مادر منن دوست دارن بیان ما نباشیم علیه من استفاده میکنه آخرش میگه بابات اینو گفته مشکل داری برو از بابات بپرس بازم اونا اینطور گفتن من هیچ وقت دوست ندارم دخالت کسی باز بشه ولی شوهرم داره پدر مادر منو میکشونه ک کارای ک اونا خودشون دوست ندارن پدر مادر من علیه من شاخ کنه
بنظر شما این کار درسته چکار کنم ک سر هرچیزی اینجوری نکنه برای همین اصلا بدم اومده از اونجا میگم دوست ندارن باغی زمینی داشته باشیم ک تو بخاطر اعصاب منو خورد کنی بگی خب پدر مادرن دیدی ک پدر مادر خودتم میگن اشکالی نداره