من میخوام شما را با یه گوشه ای از این رشته و سختی هاش آشنا کنم…راستش من از بچگیم میخواستم پزشک بشم.دوره دبیرستان هم برای رسیدن به هدفم خیلی تلاش کردم. با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کردم سرجلسه کنکور بخاطر استرسی که داشتم آنگونه که خونده بودم نتونستم جواب بدم اما بالاخره همون سال اول که کنکور داده بودم پزشکی قبول شدم.
خیلیا وقتی منو میبینن میگن: خوش بحالت دیگه هیچ غم و غصه ای نداری!! غافل از اینکه حالا اول کارین. بقول همکلاسیام کنکور که چیزی نبود . بیاین ببینین پزشکی چیه…
حالا 7سال پزشکی عمومی(((2.5سال علوم پایه+آزمون علوم پایه+9ماه فیزیوپات+آزمون +اکسترنی+اینترنی)))+2سال طرح+بعد خیلی مطالعه وچندسال وقت تلف کردن…+قبولی در آزمون دستیاری+بسته به اینکه چه رشته ای قبول بشین حدودا4تا8سال رزیدنتی+2سال طرح(حالا شما بعد سالها یک متخصص شدین اگه بخواین فوق تخصص هم بگیرین…)
یکی دو روز اول دانشگاه که هنوز درسا سنگین نشده بودن,با خودمون میگفتیم پزشکی که چیزی نداره!
اما بعد 1ماه با اون حجم زیاد آناتومی ,بافت,بیوشیمی…نمیدونستیم کدومو بخونیم کدوم بمونه! وقتی آناتومی عملی داشتیم همه مان با سرعت هر چه تمام میرفتیم به طرف جسد!! تا بتونیم بهتر یاد بگیریم.
شاید برایتان خنده دار باشد اما منی که قبلا از مرده میترسیدم, حالا به این کاداور(جسد) چقد علاقه مند شده بودم تا بتونم از این آناتومی یه چیزی یاد بگیرم.خلاصه اینکه باید با این جسد انس و الفت بگیرین.!
امتحانهای پایان ترم فرارسیدن.منی که در دوران دبیرستان حتی 1بارهم شب تا صبح بیدار نمانده بودم حالا تعداد شب زنده داری هام از دستم در رفته… باتمام وجود درس میخوندم تا یه نمره ای بگیرم.من که در دوران مدرسه وقتی کمتر از 19میگرفتم یا در آزمونها که کمتر از 80درصد میزدم,خودمو میکشتم,حالا با16گرفتن هم خوشحال میشدم!!.یادمه گاهی استادامون در امتحان یه سوالایی میپرسیدن که جواب هاشو در هیچ کتاب و اینترنتی پیدا نمیکردیم.
چند روز پیش از بس که درس خونده بودم خیلی خسته بودم.باخودم گفتم میرم یه تفریحی میکنم ذهنم باز میشه . راستش هر چقد فک کردم هیچ سرگرمی به ذهنم نرسید!! واقعا یادم نیس آخرین فیلمی که کامل از اول تا آخرش رو نگاه کردم چی بود و چند سال پیش بود ! یادم نیس آخرین تفریحی که انجام دادم…
در دوران مدرسه همیشه در خونه,پدر و مادر همه چیز رو آماده میکردن تا تو بتونی خوب درس بخونی اما حالا مجبوری در خوابگاه بمونی یا خونه بگیری,مجبوری با اون همه آدم بسازی.بهشون بگی سروصدا نکنن تا تو بتونی خوب درس بخونی.مجبوری واسه خودت غذا بپزی و…رفته رفته تو باید شیفت شب بمونی…