دیشب بعدی ساعتی گذش ب قول مامانش یَخش بازشددیگ داش کم کم باهام حرف میزدمن تازه میرم کلاس خیاطی بعدحرف ازمانتووایناشدگف زندا اش میتونی ی مانتوبرام درس کنی منم گفتم اره .گف چ پارچه ای بگیرم برامانتوشلواراداری منم گفتم نمیدونم زیادسردرنمیارم ولی ی پارچه خودم الان گرفتم برامانتوشلوارمیارم جای مامانشون دوسداشتی بروازسرش بگی برات درس کنم.
ولی شوهرم ازجایی ک میشناستشون گف بگوشوهرم گفته درس نکن واگرم میخوای درس کنی همون اول بگوشایدخراب شه