خونه ي داييم زندگي ميكنم مادرم فوت كرده
نامزد كردم و همزمان با من دخترخالمم نامزد كرده
قبلا هموون يجا جمع ميشديم اما يه مدته كه ذخترخالمو و نامزدش نميان اينجا اما نامزد من مياد هرشب چون خانواده ي نامزدم يه شهر ديگه ان بعد از كارش مياد باهم شام ميخوريم
خيلي شوهرم به داييم احترام ميزاره جلوش خم و راست ميشه
امشب دخترخالم و نامزدش بعد يكماه كه خودشون رو ميگرفتن همه جا ميرفتن جز خونه ي داييم اومدن بعد داييم تااز بيرون اومد اينارو ديد رفت سمتشون دست داد اما شوهرمن كه جلو بلندشده بود رو محل نزاشت اصلا و سلامش هم نكرد
خيلي دلم شكست
شوهرم بدتر دلش شكست خورد شد
از فردا شب تصميم گرفته نياد اينجا منم گفتم نيا
واقعا نامزدم گناه داشت
هرشب هم خودش شام مياره براي همه