از صبح كه چشم باز كرده ام؛
مثل يك زن خانه دار به نظافت خانه و جمع اوري و لباس هاي كثيف وتميز رسيدگي كرده ام...غذاي خوب و مقوي و خوش طعم پخته ام ،ماشين ظرفشويي رو خالي و پر كرده ام.
مثل يه همسر، اراسته به استقبال همسر رفته ام، خستگي اش رو مرهم گذاشته ام، غذا رو با مختصر تزئيني سرو كرده و خانه را ارام كرده ام كه بتواند استراحتي كند و با انرژي به محل كارش برگردد.
مثل يه كودك پا به پاي دختركم بازي و بدو بدو كرده ام ، با موزيك هاي كارتوني هم پايش رقصيده ام ، با قيچي هاي نبُر كودكانه كاغذ هاي رنگي رو بريده و كاردستي درست كرده ام، از غذاهاي پلاستيكي اش خورده و به به و چه چه كردم، كنارش با ادا و خنده مسواك زده ام، جلوي نور چراغ خواب با دست هايم سايه بازي كرده ام تا از خنده روده بر شود....
مثل يه مادر وقت و بيوقت در اغوش كشيده ام و بوسيدمش، با قربان صدقه غذاها و ميان وعده هايش را بهش خورانده ام، گاهي هم با تشر ازش خواسته ام كه شيرش را تمام كند، سوالات تمام نشدني اش رو جواب داده ام، وقتي با بازيگوشي شمعدان مورد علاقه ام رو انداخته تمام سعي ام رو كرده ام كه خشمم رو كنترل كنم و پرخاش نكنم، بارها و بارها با شعر و اواز دستشويي بردمش...در برابر بهانه جويي ها و گريه هايش صبوري كرده ام تا بفهمد كه خشم و غمش هم مثل شادي اش برايم مهم است و سرخورده نشود، شب موهايش را بافته ام ، كنار تختش دراز كشيده و قصه هاي تكراري كتاب هايش رو خوانده ام تا خوابش ببرد.
ساعت ده شب است؛
دختركم رو خوابانده ام و يكي دو ساعتي تا امدن همسرم وقت دارم تا براي خودم و فقط خودم باشم...خودِ نازنين و خسته ام كه كل روز به اين زندگي سر و سامان بخشيده.
چاي خوشرنگي دم ميكنم، در سكوت و نور كم اباژورها به گوشه كنار خانه ام سرك ميكشم تا همه چيز سرجاي خودش باشد، از اين ارامش لذت ميبرم.
صورتم رو با اب خنك و ژل شستشو ميشويم، دست ها و پاها و صورتم رو كرم ميزنم، يه فنجون چاي ميريزم و با خوراكي هاي مورد علاقه ام از خودم پذيرايي ميكنم
موزيك گوش ميكنم، نيم ساعتي كتاب ميخوانم، به ني ني سايت و پينترست سري ميزنم، ويس هاي جديد دكتر هلاكويي عزيز و دكتر شيري رو گوش ميدهم...
شايد باورتون نشه اما اين يكي دو ساعت تنهايي شبانه چنان من رو رفرش ميكنه كه گاهي از سر شب انتظارش رو ميكشم.