2737
2734
عنوان

اگه میخواید بخندید بیاید اینجا 😆

130 بازدید | 10 پست

من کوچیک که بودم ۴ ساله م بود همسایه مادر بزرگم اینا هر دقیقه خونه مادر بزرگم بود و یه جعبه بزرگ‌ شکلات دااااشت به من و خواهرم نمی‌داد و ما باهاش لج بودیم 😂😒 اسم مامان بزرگم پروین بود و اسم همسایه شون سکینه من و خواهرم اومدیم رو پله های خونه مامان بزرگم اینا رو مایع دستشویی زدیم 🤦 😝 گفتیم اگه سکینه اومد بگه پروین یهو بخوره زمین ولی ....... خواهرم رفت رو پله ها که مایع دستشویی بزنه یهو از ۱۳ تا پله افتاد پاش شکست ⁦☹️⁩😓 هیچوقت یادم نمیره 


نتیجه گیری : چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی 😂😂😂😂 آخر سر دفعه دوم نرسید بکنم براش رفت یه شهر دیگه یه نفس راحت کشیدم 

😂😂😂😂😂😂😂😂

دلبرناز دلم همسرم❤️⁩دوستت دارم😘بی بهانه🙂عاشقانه🙃💕در تاریخ۰6/12/1398من عقد کردم با بهترین مرد دنیا⁦❤️⁩ میشه برای خوشبختی من و مهربونترین مرد دنیا صلوات بفرستی؟⁦❤️⁩مرسی😘

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2740
بگو اختیار داری عزیز 

خواهش میکنم ممنون عزیز جون من ۵تا خواهریم ویه داداش وقتی کوچیک بودیم خیلی شیطون وشنگول بودیم یه همسایه داشتیم ۱۰ تا بچه داشت اونم مثل ماشیطون بودن وقدو نیم قدبودن یه روز مامانم غذای محلی پخته بود که توش پر بود از سبزیجات منو خواهر ام زیاد خوشمون نمیومد به مامانم گفتیم گشنمونه مامانم گفت بیاید اینو بخورید منم گفتم نمیخوام اینو دوس ندارم خواهر گفت چرا دوس داریم مامان بزار همشو میخوریم یه قابلمه بود مامانم گفت باشه بخورید وای به حالتون اگه تمومش نکنید خراب کاری بکنید یا تو سطل اشغال بریزید مام گفتیم نه میخوریم مامانم گفت من میرم چرت بعد ظهری شما نهارتون خوردید بیاید بخوابید گفتیم باشه همین که مامانم رفت ماهم همه غذارو یه مقدارشو تو توالد ریختیم یه مقدارشم قاطی اشغالا بقیشم مثل توپ کردیم انداختیم خونه همسایمون که بچشون زیاد بود چون فقط یه دیوار ۳۰ سانتی بین خونه هامون بود با بچه هاشونم زیاد دعوامون میشد سر اسباب بازی مام گفتیم تلافی کنیم خلاصه عصری همسایه اومد در زد منم رفتم درو باز کردم دیدمش رنگم پرید گفتم وا ویلا اومده شکایت ترسیدم گفت مامانت هست گفتم اره گفت صداش کن کارش دارم گفتم خوب بگید بهش میگم گفت نه خودشو صدا بزن باخودش کار دارم مامانم اومد سلام احوال پرسی کردن از مامانم پرسید نهار چی داشتید مامانمم با کلی زوق گفت جاتون خالی غذا محلی بود خیلی خوشمزه بود بوشو حس کردید یادم نبود براتون بیارم بچه ها کلشو خوردن اونم نامردی نکرد گفت زحمت نکشید نصفش خونه مابود اینهاش کل غذا رو ریخته بود تو خاک انداز پشتش قایم کرده بود بیرون اورد به مامانم نشون داد مامانم کلی معذرت خواهی کرد اومد مارو بزنه ما هی از دستش فرار میکردیم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز