2737
2739
عنوان

دیگه دارم خل میشم

415 بازدید | 34 پست

الان همه مسخره میکنن و میگن زندگیم عین رمانه من پدرم وقتی دوسالم  بود ولمون کرد با یه خانومه ای فرار کرد رفت من تا یه سنی با مادرم 

بودم  و بعدش چون سرکار بود و نمیتونست ازم مراقبت کنه فرستادتم پیش مادربزرگم مادر مادرم داداشمم از بچگی پیشش بود و منم دوم سوم راهنمایی رفتم اونجا   با این که بهزیستی حقوق میداد و کلا تو جیبشون بود مادر پول لباس غذامونو میداد اما بازم دعوا بود و خاله هام و شوهراشون آتیش بیار معرکه و از طرف من حرف میزدن دعوا درست میکردن و منم میشدم بد کسی که هیچکس  باهاش کنار نمیاد اما داداشم برعکس حرف گوش کن بود و همه عاشقش توی دبیرستان دیگه افسردگی گرفتم و دیوانه شدم طوری که درس هم نخوندم اومدم پیش مادرم و عاشق شدم عاشق یه پسری که مثل من پدر نداشت اونموقع ۱۸ سالم بود وما نامزد بودیم و پول نداشتیم عقد کنیم پدرمم پیدا نمیکردیم واسه اجازه یکسال دادگاه داشتیم تا این که پدرم پیدا شد نامه داد واسه عقد اینم بگم پول گرفت ازمون بعد سه سال عقد کردیم و اینم بگم مادرشوهرم حتی یکبار واسه ناهاری شامی دعوت نکرد واسه سرزدن هم میرفتیم چایی هم نمیاورد حتی یه سوزن به خاطر پسرش جابه جا نکرد مادرم سرایداره و از طرف شوهرم طلای قسطی خرید حتی اونم خود مادرم داد به خاطر من وقتی عقد گرفتیم هیچی نداشتیم و مادرشوهرم حاظر نشد هزاری کمک کنه یه چادر رنگو رو رفته پوشید و کناری نشست حتی سلام هم نکرد خانوم قهر کرده بود که چرا خواهر و برادرشو دعوت نکردیم و بهشون شام ندادیم نمیفهمید  که پول نداریم بیست سی نفرو شام بدیم اما اون حالیش نبود بهش گفتم تو کمک کن دعوتشون کنیم بعدا پس میدیم اونم گفت نمیدم حتی بهم گفت من دختر برادرمو میخواستم براش بگیرم به مادرمم گفت دختر برادری که شش سال بزرگ تر بود و کسی نمیخواستش کلی خجالت زده ام کرد تا این که پارسال با وام ازدواج طلاها و... مغازه زدیم یادمه شوهرم یک ملیون کم داشت و مادرشوهرم حاظر نشد بهش بده اونم قرض دوران  بدی بود  اینم بگم هنوز خونه مادرمیم ما و قراره امسال بریم  یکسال بی پولی مطلق بودیم چون سال اول نمیشد از مغازه پول برداشت و باید باز جنس میاوردیم و مادرشوهرم حتی کوچیکترین کمکی نکرد فقط بدو میومد خونه ما واسش خم و راست میشدیم اونم کلی سرکوفت میزد میرفت مادرم گفت به جای جهیزیه بدم پولشو واسه مغازه مادرشوهرم کلی حرف بارمون کرد کا نه باید برن سرخونه خودشون بی وسیله نمیشه مادرمم راضی نشد دیگه پولو بده واسم وسیله خرید بعدش اما خانوم گفت بیایین با من زندگی کنید پول آب برق گاز با شما خوردو خوراک باشما من نصف اجاره رو میدم اصلا به درک پول حتی شوهرمم با مادرش کنار نمیا قبلا تو خونه خیلی اذیت میکرد شوهرم وسیله هاشو میشکست اما من قسمش دادم و نزاشتم دیگه گفتم مادرته شوهرم به زور  میفرستادم خونشون اما گرسنه برمیگشت منم دیگه زورش نکردم اما این زن خیلی دروغگویه به خواهرش گفته اون پول عقدو داده اما من دعوتشون نکردم چون  خیلی بدم😐و گفته خودش مغازه رو واسه شوهرم زده به همه اینو گفته هفت ماه پیش با این که قرص میخوردم و مشکل داشتم باردار شدم مادرش فهمید کلا قرمز شد و مریض شد از حسادت وقتی میگم حسادت من نمیگم شوهرم میگه که از روزی فهمیده بارداری هی دعوا راه میندازه دکتر جنسیت بچه رو اشتباه گفت دختر و مادرشوهرم چون پسر دوسته یا چون خودش دختر دار نشده خودشو کشت حتی دیگه نپرسید مردم یا زنده چهارماه منو ندید و کلی به خانواده اش دروغ گفته و داییش اینا حسادت میکنن که چرا منو گرفته و پولاشو برای من خرج میکنه خنده داره که مغازه ای که مادرم برای شوهرم زده رو حق خودشون میدونن اما مشکل من جای دیگست مادرشوهرم دیابت داشت اما همه چیز میخورد و چندبارم سرش شوهرم باهاش دعواش شده میگه مثلا نوشابه نخورم معده درد میش و سر خوردنش دعوه راه میندازه و میگفت شما میخوایین من از گرسنگی بمیرم شب عاشوری داد واسه مادرش که البته اسم منم نیاورد و حتی نداد بیارن شبش نشسته یه سیر انگور و شیرینی خوردا و سکته کرده اولش گفته بود پسرم باعث شده سکته کنم چون بهم گفته دیگه نمیام پیشت و فراموش میکنم مادری دارم اما دکتر گفت ربطی به اعصاب نداشته قندش یه خاطر خوردن رفته بالا و سکته کرده قبلشم کرونا گرفته بور شوهرم مثا پروانه دورش چرخید کلی پول خرجش کرد اما جای تشکر بهش گفت من مریض شدم تو هیچکار برام نکردی که دل منو یه شخصه خیلی شکست الان رگای قلبش گرفته و باید آنژیو بشه یه پول گنده ای خرجشه و شوهرم دم زایمان من الان فکر پول آنژیوست و بازم جای تشکر و این که بگه از کجا جور میکنید خودشو خواهرش میگن حتما میخواییم بفرستیمش آنژیو که بکشیمش وقتس فهمیدن چقدر هزینشه تنهایی کلی اشک ریختم و زار زدم حتی میخواستم  خودمو بچمو آتیش بزنم چون  به خاطر چکهای شوهرم حتی لباس نخریدم بپوشم و اوضاع خرابه چرا حق بچه ی من باید برای اون خرج شه من راضی نیستم بمیره اما منی که هنوز خونه مادرمم و کلی از خودگذشتگی کردم حقم این نیست و جالب اینجاست مریضه و من با شکم هفتماهم براش ابمیوه طبیعی گرفتم تازه طلبکار میگه پس آبهویجم کو دکتر گفته باید بخوری  برام سوپ بپز اما خواهرش دور از چشم شوهرم بهش کمپوت  آبمیوه و گوشت قرمز میده خیلی افسرده ام دلم واسه خودم کبابه میدونم بیایین فحش بدین که ادم بدیم اما هرکس پیمانه ای داره مال من بیست ساله پره الان که فهمیده بچه پسره حسادتش کم شده اما دختر داییش با ما دعوا داره انگار مال خواهرشو خوردم من ندیدمشون اصلا فقط یه بار دیدم که حتی نگاهم نکرد خیلی حرف زدم دلم داشت میترکید

بحران آب را جدی بگیریم.خیلی خیلی جدی.آب واقعا کمه.😔اگه رعایت نکنیم سازمان ملل  گفته تا ۵ سال آینده یعنی ۲۰۲۵ جنگ بر سر آب تو خاور میانه شروع میشه...و تا سال ۲۰۴۰ از بعضی شهرای ایران فقط یه اسم باقی میمونه.😔تروخدااااا رعایت کنید.بخاطر بچه هامون..کم آبی و بی آبی واقعا وحشتناکه.بچه هامون خیلی گناه دارن😔😔😔

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

چ دل پری داری دختر..... تا میتونی فرار کن ازشون... اشتی و فلان و بهمان چیه دیگه

هيچ کس نميتواند به عقب برگردد و از نو شروع کند.اما همه مي توانند از همين حالا شروع کنند و پايان تازه اي بسازند
2740

چقد ازمادرشوهرت بدم اومداستاد دروغگوهاست

اینجاجاییه که آدمهای مختلفی ازهرقشروفرهنگ باعقایدمختلف هستن...درکنار کاربرهای خوب وباشعور متأسفانه ی عده هم هستن خیلی بددهن وبی ادبن جواب اینجور آدمارو نمیدم نه بخاطراینکه جوابی ندارم چون اینجور آدمهارو درحدی نمیبینم که وقتمو بذارم براشون و باهاشون بحث کنم،و کلا دلم نمیخواد  خواسته یاناخواسته چیزی بگم که دلشون بشکنه...  ترجیح میدم سکوت کنم و رد شم.            آرامشم ازهمه چی برام مهم تره..

چقد سختی کشیدی عزیزم ماهم با خونواده ی شوهرم همین مشکلو داریم شوهرم همه ی زندگیشو داده بخاطرشون ولی قدر نمیدونن منم عصبی شدم کم آوردم اوایل مادرشوهرمو دوس داشتم ولی الان نه حتی خوشم نمیاد ببینمش 

با شوهرت صحبت کن😭😢 برات ناد علی میخونم توکل کن به خدا

شوهرم خودش هم ناراحته طفلک اونم بیستو شش سال بیشتر نداره اینقدر کار کرده دستاش مثل کارگراست اونم چاره ای نداره  دستت درد نکنه این چند روز خیلی گریه کردم دیدم مادرم داره قایمکی گریه میکنه منم دیگه حرفشو نزدم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mahsa_ch_82  |  8 ساعت پیش