2733
2734
عنوان

افسردگی از گذشته ها (لطفا کمک)

79 بازدید | 5 پست

چه کسانی گرفتن ؟

چه اتفاقي افتاده بود ؟

تاثیرات چی بود توی زندگیتون؟

روش درمان تون چی بود؟

این هارو میپرسم چون در معرض خطراتش هستم و اطلاعات میخوام خواهش میکنم کمک ام کنید

کاش بجای باران ک همه دوستش دارند ولی با چتر زیرش می روند عشق ببارد تا همه زیرش خیس شوند

چند سالته عزیزم 

من دنیا را طور دیگری میبینم. دنیای من خالص است؛ خالص را اینگونه معرفی میکنم :دنیای من یک بُعد دارد، مثل آب نیست که از ترکیب اکسیژن و هیدروژن باشد؛ مثل الماس است که تنها یک تک ماده ای خالص است؛ با هیچ چیز حل نشده. من شیعه هستم...

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2731
15

به آینده فکرکن به رشته ای که دوس داری 


من دنیا را طور دیگری میبینم. دنیای من خالص است؛ خالص را اینگونه معرفی میکنم :دنیای من یک بُعد دارد، مثل آب نیست که از ترکیب اکسیژن و هیدروژن باشد؛ مثل الماس است که تنها یک تک ماده ای خالص است؛ با هیچ چیز حل نشده. من شیعه هستم...

من کل زندگیم خراب شد

همه چیزم رو از دست دادم سر یه عاشقی مسخره

نمی‌خوام قصه اش رو بگم ولی خیلی عاشقش بودم اما اون رفت با اینکه اونم منو دوست داشت...اما به خاطر مخالفت پدر و مادرش رفت...همین الان هم ازدواج نکرده هنوز

قرار بود با هم اقدام کنیم برای بورسیه بریم خارج از کشور تحصیل کنیم...داشتم همه کارام رو درست میکردم که بریم ولی اون با بهم زدن رابطمون همه چیز رو نابود کرد

افسرده شدم واقعا

خانواده ام هم نذاشتن تنها برم میگفتن باید ازدواج کنی بری

فکر کن رشته ای که براش شب و روزم رو گذاشته بودم از دست دادم

دو سال تلاش شبانه روزیم یه شبه از بین رفت

مثل دیوونه ها بودم

همش گریه گریه گریه

همش عذاااااااب

ولی یه وقت بخودم اومدم که دیدم همه پلهای پشت سرم خراب شده...هیچی دستم نیست...ادامه تحصیلم هم موند

همین وسطها مامانم دچار سکته مغزی شد

مثل یه روانی شده بودم دلم میخواست فقط بمیرم

پرستار مامانم شدم 

یادمه سال ۹۶ بود ما روز عاشورا بیمارستان بودیم سه هفته بستری بود مامانم

بعدش کم کم همه اتفاقات بد رو تلاش کردم فراموش کنم...تلاش کردم به خاطر مامانم بخندم شاد باشم زندگیمو نبازم بیشتر از این


الان به نظرم هیییییچ چیز ارزش اینو نداره گریه کنی و پدر و مادرت رو عذاب بدی...هیچی ارزش ناراحتی و افسردگی رو نداره....تو لحظه باید زندگی کرد...گذشته رو باید فراموش کرد چون هیچوقت نمیتونی عوضش کنی...اما میتونی کاری کنی که آینده ات هم داغون نشه...فقط به فکر زمان حال و آینده باش....گذشته اسمش روشه...گذشتهههههه.. نباید بهش فکر کرد



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز