ی تاپیک بود دیشب
من اونجام خاطرمو گفتم
یبارم رفتیم گردش یه جای پرتی بودا
شبم موندیم
یه خرابه اونورا بود دوس داشتم تو شب برم ببینم چجوریه
مامانم اینا نمیذاشتن
منم حواسشون نبود چراغ قوه رو برداشتم و رفتم
به در خرابه رسیدم
ترسیده بودما ولی میخواستم برم تو
بادم شدید بود
تاریک تاریک
هواسرددددد داشتم میلرزیدم
یهو یکی زد رو شونم مردو از ترسسسسسسسس
دایییم بود اومد مچمو گرفت برگردوندم