دارم دیگه اززندگیم خسته میشم دیگه امیدی ندارم ب زندگیم مااجاره میشینیم این ماه پایان قراردادمونه همسرم تصمیمشوگرفته میخوادمنوبزورببرتدخذنه مادرشوهرم باهم تواتاقشون زندگی کنم منم قبول نکردم یک هفته ای میشه همش دعواداریم میگه یامیای یاطلاقتومیدم مادرشوهرم تنهازندگی میکنه اماشوهرم خیلی وابسته اس بیشتراختیارات مادست اونه براهمین همسرم میگه بایدبرم پیشش چن روزپیش بحثمون شدعقدنامه روازبابام گرفت ومنوبردتوافقی طلاق بگیریم فک میکردم شوخی میکنه امایهوگف پیاده شوبیاداخل اون اقایی ک ثبت میزنه نزاش گفت توروخدااین کارونکنین برین فکراتونوبکنین اخه یه دختردوساله دارم اماهمسرم حرفش یکیه میگه فقط مامانم میرم بامامانم زندگی کنم فقط ب خاطراون میخوادقیدموبزنه بایه بچه من دلم برادخترم میسوزه اما نمیتونم تویه اتاق کوچیک زندگی کنم واقعابرام سخته حتی نمیتدنم تصورکنم همسرم درامدشم خوبه امامیگه فقط مامانم چیکارکنم همش گریه....