یه بیماری داشتم
6 سال درگیر بودم و دعا میکردم خوب بشم
وقتی شوهرم اومد خواستگاریم عاشقش شدم دلم خواست باهاش ازدواج کنم
از این دکتر به اون دکتر، امیدم به دست دکترا بود، هی میگفتم جواب میده
یروز عصر یه دکتری آب پاکی رو ریخت رو دستم
نا امید شدم به معنای واقعی، نا امید.
اومدم خونه دو رکعت نماز خواندم، خدا رو از ته دلم صدا زدم، 10 مرتبه اسمشو بردم چون میدونستم هرکسی ه مرتبه اسم یا الله رو بگه خدا اجابتش میکنه و با تمام وجود خودمو بهش سپردم و گفتم فقط خودت...
بعد از سه ماه کاملا خوب شدم