2737
2734
عنوان

تو کمکم کردی...!!!!

186 بازدید | 1 پست

بچه ها این ادامه تاپیک اول و دومه اگر تازه واردی اول اونارو بخون.


آخرین قسمت داستانه بهار:

خلاصه بهار و مسعود چندماهی با هم نامزد بودن و ده دفعه یا بیشتر تا پای جدایی رفتن و برگشتن،اسفند ۹۹ عروسیشون بود که به خاطره کرونا بهم خورد،اونا هم یه عقده محضری گرفتن و رفتن سره خونه زندگیشون،و بیشتر از قبل با هم دعوا میکردن و متأسفانه بزرگترین مشکله مسعود این بود که دسته بزن داشت و خواهراش هم تو زندگی ما سنگ مینداختن.

پدره مسعود سکته کرد،نصفه بدنش فلج شد و مسعود دیگه به من اهمیت نمیداد و فقط خونه مادرش بود.

منم به تنگنا اومدم و دیگه زدم به سیمه آخر و گفتم نمیخوام،خستم کردی،همش به فکره خانوادتی،میری چهار شب اونجا میمونی نمیگی زنه من تو خونه تنهاس،مادرت هم که تا منو میبینه انگار دشمنشو میبینه فقط میخواد زودتر بیرونمون کنه.

مسعود دیوونه شد،شروع کرد به زدنم،میخواست خفم کنه،تمامه گردنم کبود شده،نگاه،(شالشو برداشت و گردنشو نشون داد).

با گریه ادامه داد:لختم کرد و وقتی داشتم فحش میدادم ازم فیلم میگرفت،خسته شدم،قبل از اینکه بیام اینجا پزشک قانونی بودم،ازش شکایت کردم.

هم کتکم زده هم پولو موبایلو تبلتمو برده،خرجی نمیده،بابام برام پول میفرسته برای خونم خرید میکنم.


بعد از کلی حرف زدن با بهار،راهی خونش کردم،فکرم مشغول بود.

چون من با مراجعه کننده هام همیشه واتس آپ هم صحبت میکنم،دوروز بعدش که میشد جمعه پیام دادم،خبری ازش نبود و میترسیدم مسعود بلایی سرش اوورده باشه.


بهار جواب نداد تا یکشنبه ظهر بهم زنگ زد و فقط گفت:مسعود برگشته،خودش رفته پیشه یه مشاور دیگه و با مشاور حرف زده،مشاور هم با من حرف زد و گفت بزار مسعود بیادو با هم حرف بزنید.

مسعود اومد و ازم حلالیت خواست و گفت بیا از نو شروع کنیم و برای این شروع هم الان اومدیم کرمانشاه مسافرت.اما همه خانوادم میگن ممکنه نقشه باشه،مراقب باشم که نخواد مهریمو ببخشم یا شکایتمو پس بگیرم،به خدا من میخوام زندگی کنم،تحمل یه شکسته دیگه رو ندارم.

آرومش کردم و گفتم هر موقع اومدی تهران با هم حرف میزنیم فعلا از سفرت لذت ببر و حرکاته مسعود هم زیر نظر داشته باش.


دیشب اومدن تهران و امروز با بهار حرف زدم،داشت قهقهه میزد،میگفت آشتی کردیم،قهر نیستیم و چند روزه دعوا نکردیم.ازت ممنونم،تو کمکم کردی،حرفای اون روزت خیلی بهم کمک کرد.

منم بهش گفتم اول خواسته خودت بود و دوم کمکه مشاوره مسعود که باهاتون حرف زده.من فقط تو رو از کاره احمقانت که میخواستی خودتو خلاص کنی نجات دادم.

براشون خوشحالم و گفتم به همین رویه ادامه بده و اصلا بهار به مسعود به خاطر رفتن خونه مادرش گیر نده و همین که شبها میاد خونه و دیگه اونجا نمیمونه یه موفقیته بزرگه!!

گفتم سیاست داشته باش و زندگیتو سره دیگران خراب نکن.

نزار دشمنات شاد بشن.


اینم از داستانه بهاره من که فعلا با همسرش خوبه و مشکلی نداره،امیدوارم همیشه با هم خوب بمونن و دیگه دعوا نکنن،و هیچ کدوم شکستی توی زندگیشون نباشه.


خوشحال میشم نظراتتونو برام بنویسید،یا حق.

منم میگم بهار کارخوبی کرد قهر نکرد و نرفت خونه ی باباش ولی چرا همشو تو یه تاپیکی نذاشتی مارو تو خماری گذاشتی

خدایا تو همه شرایط دستمو گرفتی این من بودم بنده ی بدی بودم تو خیلی خوبی ..از این به بعد سعی میکنم یه خورده از بدیم کم کنم🙏🙏
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز