مادرزادی نارسایی قلبی داشت،زودتر از 30 سالگی نمیتونست عمل کنه،یعنی دکترش گفته بود قبل از سی سالگی حین عمل ممکنه دیگه بهوش نیاد..
چهارسال پیش،شب یلدا،27 سالش بود،هفت ماهه باردار بودم، ضربان قلبش زیاد شد،جوری ک تکون خوردن قفسه سینشو کامل میدیدم،نفسش کم شد،تا اورژانس برسه که ببره بیمارستان،جلو چشمام،دستش توو دستم،سنگ کوب کرد،ایست قلبی کرد، جیگرم هرروز بیشتر از قبل میسوزه از داغش،خیلی دلم براش تنگ شده....خیلی...
باورت نمیشه به قدری خوشبخت و شاد بودیم که اصلا قهر و دعوا وناراختی نمیدونستیم چیه،هروقت یادش میفتم جیگرم آتیش میگیره،انقد مرد خوبی بود،مهربون،بااحساس،صبور ،آروم، از چشمام بدی دیدم که از شوهرم ندیدم.. عمر خوشیمون خیلی کوتاه بود....
هعیییی سر درد دلم باز شد باهات.... شرمنده خیلی حرف زدم