شوهرم گقت دیگه هیچی بهت نمیگم😢

بچه ها دیروز غروب قرار بود  شوهرم زودتر از سرکار بیاد که بریم یجایی حتما هم باید شب نشده میرفتیم چون میبست بعد کلی پیام دادم زود تعطیل کردم بیام چرخ عقبم پنچر شد واسنادم رفیقم بیاد ببریم پنچر گیری بیاریم وصل کنیم خلاصه نیومد تا 11 شب وقتی اومد من تو گوشبش دنیال شماره کسی بودم بودم اتفاقی دیدم مادرش بعداظهر چندین بار یهش زنگ زده گقتم مادرت جرا اینقدر زنگ زده چیکار داشت گقت هیچی زنگ زد میخواست بره گوشی یخره واسه خودش گفتم گوشی؟؟ اون که  گوشی داره و همشم ناله میکنه پول ندارم. گقت به تو ماله خودشه میخواد بخره گوشیه خودشو میخواد بده یه میثاق واسه خودش بخره  (شوهر من چتدین ماه پیش گوشیش شکست همش با گوشیشای قدیمی  و داغونی که دوران دوستیمون  داشتیم کاز میکردم هیجکس یه تعارف نزد بیا این گوشیو نگه دار تا بخری خداروسکر ما قسطی خریدیم ولی خواستم بگم رو رفتار مادر شوهزم اینا سر گوشی  خیلی حساس شدم) منم گفتم عه اون موقع توام نداشتی به تو دادن که حالا از تو میخوان حمالیشونی رو کنی عین خزسوارت شن ببریشون گوشی بخزن خودشون برن  گفت دهنتو بببند میثاق بهش پول داده منم امروز میخواستم قبل اینکه بیام دنیال تو یدقه ببرمشون گقتم اگه پول داده خره مگه گوشیه مادرتو بگیره چرا نرقت با همون پول یکی نخرید بهم گفت دیگه من مثل تو نفهم و فضول نیستم همه جیو بپرسم معلوم بود که داره دروع میگه و مادرش بین بچه ها فرق میزاره همینطوری داره گوشیشو میده به پسرش. منم گفتم اینقدر بهت پیام میدم زنگ میزنم زود بیا بریم اونجا نمیای اونوقت تا اونا بهت زنگ میزنن بیا خر حمالی فوری میری. یهو داغ کرد گفت همینکارارو میکنی اکثر چیزازو یهت نمیگم.  بعدشم چشاشو درشت کرد با تمام عصبانیت و نفرت اومد جلوم گفت از اینجا یعد یادت باشه ار امشب به بعد یادت باشه دیگه  هرچیزی پیش بیاد هرچی بشه هرجا برم هیچیو بهت نمیگم   من از دیشب تاحالا اینقد استرس دارم اشفته ام جیکار کنم بنظرتون ترس ورم داشته اخه میشه مگه ندونم کجاس کجا میره چه کاری میخواد بکنه چی واسش پیش میاد....؟؟ اینجوری بخواد باشه پس اعتماد چی پس زندگیمون چی؟؟ توو خدا بیایین کمک چیکار کنم چی بگگم