2737
2734

رفتم جلو گفتم :

«ببخشید خانوم آتیش داری ..؟»

هول شد گفت :«واسه چی میخوای ..؟»

گفتم :«میخوام تکلیفمو با چشات روشن کنم ..»

خندید ، خندیدم ..

گفتم: «شالت آبیه ، مثه دریاس ، موج داره دریات ..»

گفت: «یَنی چی ..؟»

گفتم: « پیچ پیچی ..»

خندید ، خندیدم ..

دیدم اهلِ دله ،

نشستم کنارش ، لَش رو نیمکت ..

گفتم :«همیشه دنبال دلیلی ..؟»

گفت :«چطور ..؟»

گفتم :«ببین ، همین الانم دنبال دلیلی ..»

خندید ، خندیدم ..

گفتم :«میخندی تو دلم رَخت می‌شورن ..»

گفت :«دیوونه ای ..؟»

گفتم: «سرت که پایین بود ،

باد میومد ، یه طُرّه از موهات بیرون بود ،

تاب میخورد ،دَووم نیوردم،دیوونه شُدم ..»

گفت :«با این حرفا روزی مُخِ چَنتا دخترو میزنی..؟»

خوشَم نیومد از حَرفش ..

پا شِدم خودمو جَمع و جور کردم صاف نشستم ..

گفتم:

«تو ازونایی که وقتی میرن شمعدونیا دِق میکنن..

صدات مثه بوی بنزین می‌مونه ،

آدم دوس داره همه‌شو بکشه توی خودش..

ازونایی که هَمه راها به تو خًتم میشن..

خنده‌هات مثه آب می‌مونه ..

بی‌صداس ولی آرامش میده ..»

گفت: «کلّی آدم مثلِ تو هست،

تازه از تو بهترم خیلی هَست ..!»

گفتم: «من مهربونم،دیوونه و خُل و چلم،جَسورم،

اینارو هیچ جا با هم نمی‌تونی پیدا کُنی ..»

سر برگردوندم دیدم کوله ش رو دوشِشه داره میره..

سَعی کردم بین انگشتام بگیرمش..

کوچیکتر میشد..

اِنقدر رفت که نقطه شد ..

انگشتام رسیدن به هم ..

دیگه نبود ..

تکیه دادم به پُشتیِ نیمکت ،

زُل زدم به آسمون ..

ابرا شبیه شَمعدونیای دِق کرده بودن..

راستی ،

گفت اسمش شَهرزاده.

"شهرزاد  ،

روسَری رقصنده با باد ،

می‌روی در یاد ،

می‌شوی غَمباد .."


#پویا_رفیعی

چند روزیست تَمام خیابان‌های شَهر را

در لباس یک "فالگیر" پَرسه میزنم!

شاید بیایی،

دستانت را ببینم و بگویم:

یک نفر هست که...

به به!

چه به هم می‌آیید

#مهران_رمضانیان

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘




کاش میشد که قلب من سمتت ..

سمت خوابی که دید برگردد

درد دارم شبیه دُختی که

با لباسی سپیـد ... برگردد


درد دارم ولی نمی‌دانم

بغض ها را کجا پیاده کنم

دوست دارم که "جان" و "جانان" را

پیشِ اسمِ تو استفاده کنم ...


دوسْت دارم، ولی نمی‌فهمی

دوسْت دارم، ولی جهانم را ..

قصد کردم پرنده ات باشم

قصد کردی که آسمانم را ...


من همانم که قبل از این رفتن

قصد کردم که دلبرت باشم

غرق باشی درونِ آغوشم

مرهمِ گونه ی ترت باشم


زخم خوردم که بی هوا رفتم

کور بودم که حاصلم غم شد

ساک بستم، ولی نفهمیدی

مرهمِ گونه ی ترت کم شد ...


دوستم داری و نمی‌خواهم

مثل درمانده ای دوایش را

همچو کافر که در نهاندانش

می‌پرستد خودِ خدایش را ...


دوستم داری و نمی‌خواهم !


#مریم_قهرمانلو

2728

به داشتنت امیدوارم

مانند پیرمردی که سال هاست

در دل قطب جنوب!

هر روز...

برای معشوقه اش در شاخ آفریقا اسپند دود میکند!

همان قدر دور...

همان قدر نزدیک...

#حامد_نیازی

2738

#صدای_آهنگ




شانزده سالم بود که پول توجيبي و کادوي تولد و عيدي هاي دو سالم را جمع کردم گيتار برقي بخرم.بابا اجازه نداد.خيلي که اصرار کردم، قبول کرد. گيتار و يک آمپلي فاير کوچک خريدم.

همه ي تهران را گشتم تا معلم گيتار زن پيدا کنم. پيدا نشد.بابا اجازه نداد پيش معلم مرد بروم.خودم تمرين ميکردم.فايده نداشت.سيم هاي گيتار خيلي سفت بود.دستم را درد مي آورد.نميتوانستم کوک اش کنم.صدايش بلند بود و خانواده را اذيت ميکرد.نااميد شدم.دو سال گذشت.گيتار کنار اتاق ماند و خاک خورد.برايش که مشتري پيدا شد، به اصرار مامان و بابا فروختم اش.مامان گفت پول گيتار را دست بند طلا بخر و نگه دار،برايت بماند.

دست بند را هنوز دارم.حتا بعد ازدواج که براي خريد خانه،همه ي طلاهايم را فروختم،نگه اش داشتم.هميشه هم دستم است.

گاهي دختر دو سال و نيمه ام،سرش را روي دستم مي گذارد و لبخند مي زند. مي گويد:"مامان،چرا از دستت صداي آهنگ مي آد؟"


#کفش_هاتو_جفت_کن

#ضحي_کاظمي


اولین برخوردمان در یک خیابان شلوغ بود...وسط مرداد ماه...محکم به هم خوردیم؛ کیفت خاکی شد...چهره ات را ندیدم فقط عطرت مثل زیباترین شعر جهان در ذهنم حفظ شد...زودتر از تو معذرت خواهی کردم ؛کیفت را تکاندم ... مثل هزار تا رهگذر دیگر که از کنار هم رد میشوند...بدون خاطره؛بدون درد

دومین بار پاییز بود...یکی از همان روزهای بارانی معروف... ایستگاه سر خیابان... از تاکسی پیاده شدم که عطرت در مشامم تکرار شد...قدم هایم را سست کردم ...از پشت دیدمت که  سیگارت را با عجله خاموش کردی چترت را بستی... سوار همان تاکسی شدی و رفتی...باز هم چهره ات را نتوانستم ببینم... مثل هزار تا مسافر دیگر که جاهایشان عوض میشود و هیچوقت یکدیگر را نمیبینند... بدون خاطره ؛ بدون درد

سومین بار عصر یک روز سرد زمستانی بود...در سالن سینما...باز هم عطرت...اینبار درست روی صندلی کناریم... تا خواستم سرم را برگرداندم  فیلم شروع شد و همه جا در تاریکی محض فرو رفت...کنارم نشسته بودی... به صحنه های خنده دار فیلم با هم میخندیدیم بدون اینکه خنده ات را ببینم...گهگاهی بازوهایمان از روی یک عالمه لباس به هم میخوردند...فیلم تمام شد؛چراغ ها را روشن کردند...صندلی کناریم خالی بود...مثل تمام آن هایی که فقط با هم یک فیلم میبینند...بدون خاطره بدون درد

چهارمین بار اول بهار بود...از سر خیابان عطرت از توی یک کافه می آمد...نشسته بودی روی یک میز دو نفره،بخار قهوه ات بلند بود ، از پشت سر میدیمت که زل زدی به خیابان...منتظری...منتظر هر زنی جز من...این بار هم از کنار هم گذشتیم ...بدون خاطره...بدون درد

اما همه چیز اینطور نماند...بالاخره دیدمت...دیدی مرا

تمام تابستان خیابان های شلوغ را باهم قدم زدیم؛هزار بار کیفت را دستت دادم و ده هزار بار بوسیدی مرا

همه ی روزهای بارانی سیگارت به دست من روشن شد؛زیر چترت جا گرفتم و در دلت... تمام تاکسی های شهر را کنارم نشسته بودی... دست در دست هم...دو نفر را حساب می کردی و من گمان کردم تا زنده ام با تو حساب میشوم

همه ی فیلم های عاشقانه ی جهان را دیدیم...درست  در آغوش هم...بدون حتی یک صندلی فاصله؛بدون یک عالمه لباس

تمام کافه ها ؛ روی همه ی میزهای دو نفره اش قرار گذاشتیم...ساعت ها نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم تا قهوه هایمان از دهن افتادند

انگار هزار سال از آن روزها میگذرد

حالا از تو خاطره مانده و درد... هیچ کدام از این ها نبود اگر تو فقط یک رهگذر بودی...یک مسافر...اگر عطرت در مشامم نمانده بود!!


#محدثه_رمضانی

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687