فکرکنم پنج ساله بودم همش میرفتم روی تخت بلند
من به دنیااومدم دسته گلی که بابام هدیه به مادرم داد واسه زایمانو یادمه
ولی داداشم وقتی شیر خواره بوده ام یادشه
بعضی وقتا ی خاطره هایی واس مادرم تعریف میکنه مادرم میگ تو ک اون موقه 9 ماهت بود!
با خواهر کوچکم ۵ سال اختلاف سنی داریم قبل از اون اصلااااا هیچی یادم نمیاد
۴سالگی ،داشتم بستنی می‌خوردم دوستمم خونمون بود
۳سالم بود لباس عید پوشیده بودم ک کفشام دقیق یادمه
بابام بعد ی مدت طولانی اومده بود فک کنم روز اول عید بود همچین از راهرو فرار میکردم و کفشام رو با ذوق میدیدم قشنگگ یادمه
هعیییییییییی پیر شدما
نمیدونم اصلا
چرا هرچی فکر میکنم چیزی نمیاد به ذهنم
شش ماهگیم عموم از یقه بندم کرده بود چوب لباسی قشنگ جلو چشممه بعدم دوسالگی قهر کردم با مامانم رفتم دستشویی درو قفل کردم بد بلد نبودم وا کنم بعد سه ساعت دروشکوندن موقعی اومدم بیرون تا دوساعت تو بغل مامانم اشک میریختم
3 سالم. عروسی خواهرم بود تو خونه زیردست و پا بودم یکی اومد بغلم کرد
من هر چه فکر می کنم زودتر از 4 سالگی ام رو یادم نمی آد تازه اونم بعضی صحنه های خاص و مهم
خاطرات زیر ۲ سالگی به یادمون نمیاد
اینها رو از زبون بقیه تو دوران کودکی شنیدید و ذهن اونها رو به شکل خاطرات تصویری تجسم میکنه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
