وای عزیزم خیییییییلی درکت میکنم
شوهرم منم سه چهارماه خونه بود و بیکار ،،از شانس هم اعصابش خورد بود همش در حالت قهر و اینا بودیم و رابطه مون خوبه نبود و اخلاقش بد بود
بخدا عذابی کشیدم من ،،اینقد افسردگی گرفته بودم و ضعف اعصاب گرفتم که که نگو،،،یعنی آرزو داشتم صبح از خواب بلند نشم ،،،،،،انگاررر تو قفس بودم ،،،،
تا دوازده ظهر وسط حال میخوابید ،،نه میشد سرو صدا کررد نه میشد خونه تمیز کرد ،،،نه میشد به کارای شخصیم برسم
بهذاظهر باز میخوابید وقتی هم بیدار میشد مثل برج زهرمار ،،، ،،،اصلا میدیدمش غم عالم میریخت سرم
خدا صبرت بده ،،،خیلی سخته