از مادرشوهرم متنفرم
زنیکه بدزبون و بی ادب
همش چندماهه عقد کردم
تو همین چندماه با بدزبونیاش یه کاری کرده ازش متنفر بشم
چشم ندارم بیینمش ..بخاطر شوهرم تحملش میکنم ...ظاهرا با محبتم هست ..ولی زبون تلخ و گزنده ش باعث شده حالم ازش به هم بخوره و خوبیاش به چشم نیاد..
تا میام یه کم دلمو باهاش صاف کنم یه چیزی میگه بیشتر ازش متنفر میشم
مثلا دیشب حواسم نبود پام خورد به قندون..حواسم نبود..هرهرهر میخنده میگه ناشی ای مگه!
شانس اورد آروم گفت و کسی نشنید از,طزفی تو خونه فامیلاش بودم وگرنه همچین قهوه ایش میکردم که حالش جا بیاد زنیکه احمقو ...
عروس اولشم و خبرمرگش چندماهه مادرشوهر شده اینطور عفریته بازی درمیاره ...وای به حال عروس بعدی ...