شوهرم اینا اومده بودن خلستگاریم ما پرتقال آوردیم و چاقوهای نو مون رو آورده بودیم
خواستم با ژست پوست بکنم نگو خیلی تیز بود چاقو رفت تو دستم
هی دستمو فشار دادم دیدم بند نمیاد خونش دیگه تا مامانم رفت چسب زخم بیاره همه فهمیدن
خواهر شوهر چقد قربونش صدقههععع میرفتتتت😂😂😂
دومادیم که حس یوسف بهش دست داده بود
لبخند ریز میزد
هنوزم که هنوزه میگه هول شدی منو دیدی 😝😝😝