بچه ها شوهرم گفت که امشب میرم خونه خواهرم اخرشب میام منم فک کردم اونجا شام میخوره چیزی درست نکردم!ساعت یازده برگشت گفت شام درست نکردی منم گفتم فک کردم تو اونجا میخوری خودمم که رژیمم واسه همین شام درست نکردم اونم شروع کرد حرف بد گفتن و داد زدن منم گریم گرفت رفتم تو اتاق زدم زیر گریه اونم رفت بیرون از خونه بعدش زنگ زده به مامانم گفته چه دختریه که تربیت کردی به درد خودت میخوره منو از گشنگی کشته ،مامانمم اومد خونه ببینه چرا دعوا کردیم اونم شروع کرد به داد زدن که دخترت بدرد زندگی نمیخوره منم فقط اشک میریختم مامانم گفت پس شما نمیتونین زندگی کنین اونم گفت اره دخترت اهل زندگی نیست منو مامانمم از خونه زدیم بیرون