ما چون نی نیمون خداخواسته بود همین طوری شک داشتم ک ب خاطر بارداری پریود نمیشم یا ب خاطر ماه رمضون و روزه خلاصه ب شوهرم گفتم بی بی چک بخز میگفت اون مطمئن نیست برو آز بده خلاصه رفتم آزمایشگاه تا موقعی ک نوبتم شد ک دکتر برام بنویسه طول کشید از ساعت آزمایشگاه گذشت ب شوهرم زنگ زدم گفتم امروز نوبتم نمیشه خلاصه همین طوری رفتم ازمایشگاه پرسیدم گفت ازمایش بارداری میشه خلاصه دادم ولی ب شوهرم نگفتم بعدش ک مثبت شد خودم هنگ بودم رفتم یه لباس نوزادی خریدم کادو گرفتم خودمم لباس قشنگ پوشیدم شوهرم اومد خونه میخواست بره ماست بگیره گفتم بشین کارت دارم خلاصه کادو رو آوردم ازش فیلم گرفتم بازش کرد توش نوشته بودم تقدیم ب بهترین بابای دنیا شوهرم میخندید فک میکرد همین طوری گرفتم بعد نگام کرد گفتم ازمایش دادم گفت خب گفتم مثبت شد بعد دیگه همین طوری میخندید بعدشم بوسم کرد فرداشم ب مامانش اینا گفتیم