ما چهار دختر و یه پسریم بعد خواهرا و زنداشم دور چمدونا بودیم بعد مامانم خیلی گیر و تل و کلا چیزای دخترونه زیاد آورده بود منم دوتا دختر دارم داداشم دوتا پسر مامانم چیزای دخترونه رو داشت تقسیم میکرد به همه یکسان میداد بعد خوب اون دختر نداشت که بهش گیر و تل از این چیزا بده بعد من بی منظور یهو از دهنم در اومد گفتم اصل کار دخترا هستن منظورم دخترای خودم بود ولی زن داداشم ناراحت شده بود فکر کرده بود منظورم دخترای مامانم هستن خلاصه به داداشم گفته بود دادشمم سر این موضوع با مامانم که هنوز خسته زیارت بودن دعوا حسابی راه انداخت از اون موقع دلم باهاشون صاف نمیشه