ی هفتس با شوهرم اومدم شهرستان شوهرم دوروز موند و رفت روزآخری که رفت باهم بحثمون شد اصلا باهاش خداحافظی نکردم دیگه تلفنی هم حرف نزدم و جوابش ندادم
امروز صبح به مامانم زنگ زد گفت دارم میام دنبال یسرا ظهر تو جاده اراک تصادف کردیاحسییین از اون لحظه ای که شنیدم دیوونه شدم انقدر جیغ زدم صدام گرفته الانم بیمارستان چندساعت بیهوش بود خداروشکربه هوش اومده اما پاش فکر کنم شکسته کل صورتش خونی بود الان میدونم که حتی یک ثانیه هم نمیتونم بدون اون زندگی کنم حتی باهمه ی بدی ها و سختی فردا میرم پیشش تورو خدادعا کنین واسه همسرم مشکل جدی نداشته باشه انشالله هیچوقت غصه به دلتون نشینه😔😔😔❤