سلام عزیزان من سه سال ازدواج کردم بسیار به خانواده همسرم محبت میکردم تا دیدم چجور جواب محبتام پس میدن و چقدر توی زندگیم دخالت میکنن رفت امدهام کم کردم الان وقتی میریم خونه مادرشوهرم میگم کاش میمردم نمیومدم اینجا از چشم افتادن چون هر دفعه طعنه زخم زبون .با همسرم صحبت میکردم راجب قیامت و خدا که مرگ ادم خبر نمیکنه یک دفعه مادرشوهرم توپید بهم پسر من باید جونی کنه تو اومدی از قیامت حرف میزنی واقعا اون موقع بود واسه خودم تاسف خوردم و واقعا به هم ریختم عصبی شدم