2752
2734
حالا خیلی نگران نباش  این فال ها یه درصد خطا هم دارن😂

😂تا الان واسه همه درست بوده

میدونم با غریبه ازدواج میکنم ولی اینکه دیرباشه رو دوست ندارم

میشه برای مستجاب شدن حاجتم یه صلوات بفرستید؟💙😔خدایا شکرت تاریخ 1399/9/9 به تموم آرزوهام میرسم💜

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

دمت گرم همش راست بود دست شوهرم بود😂

بیداره؟😕

 هیچی به اندازه جاری زشت به آدم  اعتماد بنفس نمیده با خودم  عهد بستم  به هیچ عنوان داخل تاپیک های  ناراحتی و انرژی - نرم، هیچی مهم تر از آرامش ذهنِ عزیزم نیست آخه جدیدا مد شده میرید بیرون جشن تفریح مهمونی و مسافرت ، کرونارو این ور اون ور جابجا میکنید توجیه همتونم اینه که ما با رعایت پرتوکل های بهداشتی رفتیم تفریح آره جون عمتون کاش نسل انسان های بی‌شعور زودتر منقرض میشد🤣
چسبیده؟

نمیدونم توی عکس انگار چسبیده شما خودت با چشم مسلح میبینی چسبیدست؟

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃   امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍
2731
بفرما عزیزم .مال من ۱۱۱ هست 

عمر طولانی

ازدواج با غریبه

زود ازدواج میکنی

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃   امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍
اومدم اومدم

انگار با غریبه ازدواج میکنی 

عمرت خوبه

دیر ازدواج میکنی

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃   امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍
توم با غریبه ازدواج میکنی 


اره فکر کنم

هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید، در رهگذار باد نگهبان لاله بود ... نیچه معتقد است فلاسفه فیلسوف متولد میشوند، روح حقیقت طلبی و علاقه مندی به تجزیه و تحلیل و حل مشکلات و تفکر نقادانه را میتوان در فرد با آموزش پروراند، اما برای بعضی از آدمها حقیقت خیلی مهم است، درست بودن و خوب بودن معنایی بسیار قوی برای برخی از افراد دارد، من هم چنین آدمی هستم من همیشه خیلی مشتاق بوده و هستم که بدانم بالاخره کدام حرف درست است و کدام نیست، زیر بار حرف زور رفتن برای من بسیار دشوار است.
فک کنم چون مال من دیگه زیادی غریبس 🤣🤣🤣

خارجیه.😉

 هیچی به اندازه جاری زشت به آدم  اعتماد بنفس نمیده با خودم  عهد بستم  به هیچ عنوان داخل تاپیک های  ناراحتی و انرژی - نرم، هیچی مهم تر از آرامش ذهنِ عزیزم نیست آخه جدیدا مد شده میرید بیرون جشن تفریح مهمونی و مسافرت ، کرونارو این ور اون ور جابجا میکنید توجیه همتونم اینه که ما با رعایت پرتوکل های بهداشتی رفتیم تفریح آره جون عمتون کاش نسل انسان های بی‌شعور زودتر منقرض میشد🤣
انگار با غریبه ازدواج میکنی  عمرت خوبه دیر ازدواج میکنی


چقد دیر؟

تا الان که ۲۵ ام شوهر نکردم

معلوم نیست کجاست 🤣🤣🤣

هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید، در رهگذار باد نگهبان لاله بود ... نیچه معتقد است فلاسفه فیلسوف متولد میشوند، روح حقیقت طلبی و علاقه مندی به تجزیه و تحلیل و حل مشکلات و تفکر نقادانه را میتوان در فرد با آموزش پروراند، اما برای بعضی از آدمها حقیقت خیلی مهم است، درست بودن و خوب بودن معنایی بسیار قوی برای برخی از افراد دارد، من هم چنین آدمی هستم من همیشه خیلی مشتاق بوده و هستم که بدانم بالاخره کدام حرف درست است و کدام نیست، زیر بار حرف زور رفتن برای من بسیار دشوار است.
فک کنم چون مال من دیگه زیادی غریبس 🤣🤣🤣

کف دست منم مثه ماله شماست😅

خودم مجردم

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃   امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687