بزارین یکی دیگه بگم😅🤦🏻♀️
یکی از فامیلامون اومده بود خونمون ازونا که خیلی رو تربیت بچش حساسه خیلی خیلی🤣
بعد بچش یه گوشه نشسته بود گفتم خاله جون میخوای بیای اتاقه منو ببینی عزیزم؟ گفت آرع
بعد مگه این میرفت آخر گفتم اه برو دیگه عجب گ.هی خوردم گفتم بیایا
رفت پیش مامانش گفت مامان گ.ه چیع
مامانش گفت وای کی یادت داده
گفت رکسانا
از من انکار
از بچه اصرار
طولانیه
حس تایپ نیست😑
یه تاپیک زدن همه جیشوها ریختن توش.گیر دادین به باد معده ایا😂
وای اون هفته خونه مادرشوهرم اینا بودم بعد برادرشوهرم و پسرشم اونجا بودن پاشدن برن خدافظی کرد منم هول شدم گفتم با اجازتون
فکر کردم خودم دارم میرم😂😂😂
تازه عقدم هستم
خاک تو سرم ابروم رفت
فداتم که😆😆😆😆😆😆😆😆
یه نگاه کردم دیدم همه گوشه لباشونو گاز گرفتن ک نخندن
ولی من اصلا خنده م نگرفت
میدونستم چه لحظات شومی در انتظارمه😑😑
اومدیم بیرون شوهرم گفت حالا چیز دیگه ای نبود بگی؟
هاپو آخه؟
گفتم عه بچه گریه میکرد عصبی شدم نفهمیدم چی میگم دیگه
مادرشوهرمم بی تربیت گفت آره جون عمه ت😐😐😐😐
دستت درد نکنه حالا شدم هاپو🥴🥴🥴🥴
یکی از فامیلامون اومدن خونه مادر شوهرم وقتی بلند شد خواستم بگم بشینین تو روخدا گفتم نشین نشین زحمت میشه
من یه بار با مامانم وخواهرم رفتیم پوشاک فروشی یه مانکن جذاب دم در گذاشته بود منم مث دیوونه ها چسبیدم به مانکنه به به وچه چه میکردمکه چه هیکلی چه سری چه لباسی گفتم مامان بیا ببین چه لباس نازی داره بیاواسه داداش بخریم منم هی دس میگشیدم روسینش چشمتون روز بد نبینه دیدم مانکنه داره تکون میخوره وریز ریز میخنده نگو ادم واقعی بوده منو میگی خشکم زد گفتم حداقل تکون میخوردی مترسک وبعدازون الفرارررررر
از حموم دراومدم بعدش دامادمون خونمون بود بهم گفت عافیت باشه منم گفتم 🤣جای شما خالی😣وااااای
