🌸
بزارچراغ اولو من روشن کنم الان مینویسم🤣🤣
ی بار با همسایه مون دعوامون شده بود
آخوند هم بود
اومد محکم دروازه مونو می زد
بعد داااد زد میخواستم زنگ بزنننننم ۱۱۸بیان شماره رو بگیرن😠😠😠
حالا قیافه ما:😆😆😆
به جای ۱۱۰گفته بود۱۱۸😀😀😀
یه روز قرار بود مهمون برام بیاد و خیلی عجله داشتم .رفتم سوپری خرید کردم و باعجله میخواستم بیام بیرون دیدم یه بچه داره غر میزنه فورا برگشتم گفتم نون میخوای عزیزم بیا بخور....یه دفعه باباش گفت خانم دخترم میخواد بگه نونای دست شما مال ماست......تازه فهمیدم علاوه بر خریدای خودم نونایی که اون بنده خدا یه کنار گذاشته بود که سرد بشه رو هم برداشته بودم که ببرم با خودم....تا چند وقت اونورا نمیرفتم از خجالت
یه روزم خواهرم خیلی عجله داشت جایی بره تند تند و باعجله داشت حاضر میشد بعد به بچه هاش محکم گفت زود باشین لباسساتونو بخورین و غذاتونو بپوشین بریم دیگه...بچه ها مات مونده بودن و یه دفعه زدن زیر خنده ...آبجیمم هی میگفت چتونه زود باشین
ماافطاری باهمکارای همسرم دعوت بودیم تالارشیکککککک
من چادرنو دوختم وکش هم دوختم نگو کشو پشت وروی چادردوختم😣😣😣😭😭😭😭
یه روسری شیک یه ته ارایش خیلی کم رنگ
باکلاس راه افتادم رفتیم چقدرتحویلمون گرفتن چون همسرمو خیلی اونجا قبول دارن و...
منم کلاس میزاشتم یه خانمه نمیشناختم اومد جلوم نشست ازموقع افطار هی خورد فقط میخوردا😑😑😑
یعنی یه ثانیه به معدشاستراحت نمیداد منم کلاس گداشتم کم میخوردم😅
یه لحطه روی پامو دیدم عه چادرم برعکسه باخودم گفتم پس چطورکشش درسته اذیت نمیکنه🤔🤔🤔🤔
وای برعکس دوخته بودم😭😭😭😭
نفهمیدم چطوری فردادم رفتم نمازخونه بابدبختی کش روکندم
بعداومدم نشستم دیگه کلاس نداشتم ومنم خوردم🤣🤣🤣🤣🤣
گفتم بیاخداحالتو گرفت فیس نیا عین بچه ادم افطارکن
مامانم میخواست مارو از خوردن آبمیوه های بیرونی منع کنه گفت بچه ها آبمیوه بیرونی نخورین آخه مواد نگران کننده داره...منظورش نگهدارنده بود
یه بارم رفته بود عنبر نثارا بخره وقتی رسیده بود عطاری یادش رفته بود اسمشو یه دفعه به فروشنده گفته آقا عن خر داری؟....یه ساعت داشته واسه مرده توضیح میداده اخرشم متوجه نشده بوده و با حرص اومد خونه گفت عطاره خنگ نفهمید من چی میخوام
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
12 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
