داستان مام این بود ک من ی عمل پیوند داشتم ک نمیرفتم برا پیوند نام نویسی کنم بعد از طرفی دنبال خونه میگشت این بهش گفتم ی مدت 2هفته ای میتونه بیاد اتاق پایینی خونم (دوبلکسه) بمونه تا خونه پیدا کنه بعد اشنا شدیم و سری اتفاق ها براش افتاد ک داغون شد ی روز یکی تو چشماش لیزر زد چش راستش نابود شد بعد من دلم نیومد بره از خونم با اینکه خونه رهن کرده بود باید یکی میبود والا چشمش داغون میشد
اصن ی عاشقانه هایی ک بگم نابود میشی بیخیال
خواستی حوصله داشتی ی روز کامل برات تایپ میکنم میفرستم