بچه ها سه روز سه نفر تو گوشم اسممو صدا میزنن اولیش داییم بود ولی بقیه غریبه
دیشب خواب دیدم مامانمو با بابام بردیم دکتر نزدیک مطب یه ازمایشگاه بود منم بابامو مجبور کردم که برم ازمایش بدم
ازمایشو دادم بعد چند روز دوباره با مامان و بابام رفتیم مطب دکتر اومد بیرون بعد با صدای بلند گفت کسایی که اسمشونو میخونم بیان ...
اسم منو با چند نفر گفت منم با بابام رفتم دکتر گفت سرطان پوست دارم .... سکته کردم هر چیزی فکر میکردم جز سرطان اونم پوست گریه میکردم جالب اینجا بود که اصلا تو خواب پیش دکتر کسی نرفتیم همون جا بستری شدم بعد که دکتر دیدم التماس کردم گفتم تروخدا ببین شاید ازمایش اشتباهه ولی دکتر گفت نه درسته منم گریه کردم گفتم من از مرگ نمیترسم از اخرتم میترسم