خب
داستان از اونجایی شروع شد ک من از این اقا خوشم میومد خلاصه طی کشمکش های فراوان ک با خودم داشتم تصمیم گرفتم ایشونو از این عشق اتشین مطلع کنم
این شد ک بهش پیام دادم و گفتم البته نریزین سرم اون موقع ۱۵سالم بود قبول دارم اشتباه کردم
خلاصه ایشونم ابراز علاقه کردن
ولی ماجراها شروع شد
اخلاقمون نمیخورد بهم من بی تجربه و هول ایشونم بداخلاق و اخلاق تند .
دفعات زیادی قهرمون شد سه ماه چهار ماه حتی هف هش ماه حرف نزدیم و دوباره اشتی گاهی از طرف من گاهی از طرف ایشون
تا اینکه بالاخره خاستگاری رسمی کردن و چون پدرم مخالفت کرد ایشونم با من سر ناسازگاری گزاشت در صورتی ک گفته بودم بهش ممکنه اینطور بشه و با علم ب این قضیه اومد خاستگاری
خلاصه دوباره ی قهر طولانی
بعد مدتی ک اشتی کردیم ایشون درخاست هایی داشت ک نمیتونستم قبول کنم سربسته میگم چیا بودن ک شامل عکس تو ی حالت های خاصی ک خودتون میدونید . و س... چت .
ک قبول نکردم
بعدها ب