سلام من آبان ماه عقد کردم.نامزدم با التماس و اینکه خیلی دوسم داره اومد جلو.ولی یک ماه ک گذشت گفت پدرت چرا با من حرف نمیزنه در صورتی ک پدرم 70 سالشه و کلا کم صحبته.بهم گفت نمیدونم چیکار کرده بودم خدا همچین خانواده ای و جلوم دراورده...این حرفش خیلی ناراحتم کرد...در صورتی که خانواده من همه جوره هواش و دارن و حتی چهار قلم جنسی که قرار بود ایشون بگیرن و هم مامانم گروناشو گرف...بعدش من با بابام حرف زدم وبابامم با ایشون دیگ گرم میگرف...با سی ملیون وام ازدواجم ی ماشین خریدم ک کلا زیر پای ایشونه...و کلا همه احتیاجای خانودشو برطرف کرد...بعدش بهانه گیری این آقا شروع شد ب من که لباسمو نمیشوری.این کارو نمیکنی...و خیلی بهانه های دیگه...بحثامون زیاد شده...تا اینکه پریروز ک خونشون بودم گفتم بیا بالا باهم بخوابیم برگشت گفت میخوام پیش مامانم بخابم ....این حرفش ناراحتم کرد..
امروز هم اومد خونه ما منم ماشین د ازش گرفتم و گفتم لازمش دارم بعدش گفت هرجا بری باهات میام گفتم نه..ک اینم جریان داره...بعد بهش گفتم از دستت ناراحت شدم و غرورمو شکستی وقتی بهم دیشب اونجوری گفتی اونم ی لبخند زد و گفت فردا ی چی بگم سریع ناراحت میشی ک....
خانوما خونشون دوره و الان رفته به نظرتون بهش پیام بدم رسیدی.....
اتفاقای دیگر و تو پستای بعدی پینویسم...قصد دارم کلایه هفته اصلا باهاش حرف نزنم...