خودم بگم 😍: تو مدرسه یه آبدارچی بود مسن بود خیلی مهربون بود☺😉 ولی مدیر خیلی هاپو بازی درمیاورد😒 نمیذاشت ما بریم تو آبدارخونه ماهم فرصتها رو غنیمت میشماردیم به بهونه دلدرد 😥از آقاهه چایی میگرفتیم😌 با شکلات و کاکائو میخوردیم آی میچسبید😂😂😂😍😍😍😍😍😍شمام بگین ببینیم چی به چیه .. توقف کنین تو تاپیک🍭🍰
وااعععی اصن خوب نیست برای من رفتم توی مدرسه ی جدید که هیچچچ کسو نمیشناختم
من بیشتر زخم خورده بچه دبرستانیای الانم که پدرمون رو تو مدرسه در میارن وگرنه زمان خودمون خیلی سربراه بودن بچه ها
مدرسمون رو داشتن میساختن اقا با یه نگاه عاشق یه پسری شدم اونم بد جور بعد از چند مدت فهمیدم دایی رفیقمه چه بالاها رفیقهام اوردن سرم
من وقتی بیکاری داشتیم بقیه بچها ومعلماسرکلاس بودن میرفتم تو دفترمعلما مینشستم جلوکولر روصندلی اگ بیسکوییتی چیزیم بود میخوردم😂😂
لایکم کنین خوشگلا
اصلا شیطون نبودم
خیلی درسخون مرموز سایلنت مودب بودم
روزی یکی دو بار دهنم رو برای درس پس دادن باز می کردم بقیش سکوت و تفکر بود🤣🤣🤣🤣🤣
به خدا
الان پسرم هم دبیرستانی هست
کپی برابر با اصل خودم هست
مدرسمون رو به رو پارک بود،زنگ تفریحا با دوستام میرفتیم جلو پنجره کلاسمون پسراهم میومدن بیرونو پارک می ایستادن، براشون دست تکون میدادیم اشاره میدادیم بهم دیگه
یا می ایستادیم پیش پنجره بیرونه مدرسه رو نگاه میکردیم هرپسری رد میشد راجبش نظرمیدادم
منم مرموز وساکت بودم
البته آب زیره کاه
یبار پشت پنجره کلاسمون برا ی پسر دست تکون میدادم بعد ک تعطیل شدیم بریم خونه پسره منو دید بهم گفت بیرونه مدرسه ساکتی،تو کلاس شلوغ
وای آب شدم ازخجالت
چون از راه دوربراش دست تکون میدادم فک نمیکردم منو بشناسه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
