2737
2739

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

یکی بود 

یکی هست 

خدایا همیشه باشد..........

متاهل و متعهد 💍تو چشمات سواله یه عالم سوال🎁😍نگاهت پر از آرزوهای خاص♥میدونم تو ذهنت چیا میگذره😍🎲میبینی تو اما کی عاشقتره💏میمونم کنارت درست مثل سایت😚از امروز تا هر روز تا اون بینهایت🌠نمیگیره هیچکس جای خاک پاتو😍نمیمیره این عشق قسم میخورم😍تا روزی که قلبم هنوز میزنه❤😍تا وقتی که جونی توی این تنه😍تو روزای خوب 😃تو روزای بد🙁همیشه باهاتم قسم میخورم💏به بارون نم نم🌧☔به دریا به کوه🌊🗻به این آفرینش🌠 به کشتی نوح⛵به ماه و ستاره 🌙🌟به هفت آسمون🌎به عشقم به عشقی تا مرز جنون🤗به لحظه ی دیدار قسم میخورم👫❣دوباره  با  تکرار  قسم  میخورم😇به عهدی که بستیم💒💍به هستم به هستیم قسم میخورم🕋🙏💝
2738
اما بعدش؟؟؟

خیلی زود فهمید قرار نیست نازش را بکشند، همین شد که یک شب هر چه داشت و نداشت جمع کرد توی چمدان و زد توی دل تاریکی کوچه، دیگر هیچ ترس و دلهره ای جلو دارش نبود، حالا که زندگی روی بی حیا و موذی اش را نشانش داده بود نمی ماند تا هر چه می خواهد سرش بیاید. 

به سر کوچه که رسید، احساس کرد چیزی راه نفسش را بسته، ساکش را زمین گذاشت، با دیدن آژانس انگار پناهی پیدا کرده باشد، در را باز کرد و نشست، سلام لرزانی تحویل راننده داد و توی تاریکی اتاقک پراید، اشک های داغش سر خورد 

میشه برای حاجتم یه صلوات بفرستی؟ 

یه رمان با یه داستان متفاوت بنویسید حالم بد شد هرچی رمان خوندم همش مثله هم بود

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃   امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز