هیچوقت یادم نمیره مدرسه میرفتم زمستون هواتاریک بود وقتی از خونه خارج میشدم
یه بارخواب دیدم ساعت ۴صبحه من از خونه زدم بیرون برم سر کوچه سرویس بیاد هوا تاریک خلوت سررد باااد مه یهو یه زن فالگیر میاد بهم میگه دختر خوبی هستی زرنگی ازدواج میکنی ولی یکی زندگیتو داغون میکنه از دستش فرارمیکنم جیغ میزنم میرم داخل کوچه و همش عکس یه دست مردونه میبینم مچ یه مرد رو میبینم
همین بعد زنگ میزنم مادرم درو باز میکنه میگه ذلیل مرده کدوم گوری بودی میرم خونه و یهو بیدارمیشم خیچوقت این خواب یادم نمیره قیافشم یادمه زنه رو