نخوندی دقیقا
همین امروز به مامانم گفتم مامان من شبا میگم شوهرم نخوابه اینجا بره خونه مامانش دو شب تو بیا اینجا
گفت برو بابا عمرا بیام
بخدا حتی یبار یه کاسه آش نفرستاد واسم
یا توی استراحت مطلقم یبار تعارف نزد بیام کمک
تازه اگه پیشش از حالم میگفتم تشر می‌رفت می‌گفت مگه من بهت گفتم بزا میخواستی نیاری
چرا خیلی مشکل بزرگی
وقتی زنگ میزنی از دردات و خستگیات به مادرت بگی جز دادو بیداد و تشر هیچی برای تو نداره
ولی اگه خودش ناراحت باشه انتظار داره چند ساعت بشینی پای حرفاش
خیلی درد داره دلت تنگ خانوادت باشه و بری خونشون به جای اینکه احترام ببینی همش بهت بی احترامی کنن هم خودت هم همسرت که سر سفرشون با بغض بشینی
اینا همه خیلی مشکل بزرگیه
عزیزم من جات بودم نمیرفتم حتی موقع زایمانمم به شوهرم میگفتم پیشم بمونه نگهداری کنه ازم
من از الان همش به مامانم میگم اگه یه زمانی بخام بچه دارشم زایمان کنم هیچکیو نمیخام پیشم باشه فقط شوهرم پیشم میمونه هم بیمارستان هم خونه
یکبار به مامانت بگو اگه میخواستی همش ور دلت باشم خونتون باشم پس چرا شوهر کردم
اینو گفتم بهش برمیگرده میگه مگه من گفتم شوهر کنی
جالب اینجاست شوهر سابقم پسر داییم بود
وقتایی که زنگ میزدم التماس میکردم مامان داره عذابم میده می‌خوام بیام خونتون تلفنو روم قطع میکرد می‌گفت میمونی خونه خودت هیچ‌جا نمیای
یا حتی اگه مهمون هم داشتیم توی عقد اون اشغال میومد خونمون سریع می‌گفت پاشو برو توی اتاق بخواب شوهرتو منتظر نذار ولی توی عقد ازدواج دومم کافی بود مهمون بیاد خونمون می‌گفت شوهرت حق نداری اینجا بمونه ما ابرو داریم
یا هیچوقت ازین کارا توی ازدواج قبلم نمی‌کرد همیشه احترام به شوهرم واسش اولویت بود
الان همون مادر، شوهر منو انگار مظلوم گیر آورده 😭
خوشبحالت داری مامانتو کاش من مامانم زنده بود هرکاری میخواست میکرد........
با این چیزایی که تعریف کردی الان فهمیدم چقدر مامانم بهتره
چون منم خیلی اوقات از دست مامانم وکاراش شاکی میشم ولی میبینم باز یه جاهایی مامان من بهتر رفتار میکنه
مامان من فقط توقع بیش از حد داره این توقعِ بیش از حدش هم خودشو اذیت میکنه هم ماهارو
