بچه ها ما هیچ ارتباطی نداشتیم باهم منظور نه تا حالا دستمو گرفته بود نه هیچ گاهی فقط بیرون میرفتیم اونم مامانم بود.یکسال همینجوری پیش رفت تا بابام اوکی داد..
من بینهایت از شوهرم خجالت میکشیدم بینهایت..نگاه تو صورتش میکردم قلبم رگ به رگ میشد.
شب خواستگاریمون ما رفتیم تو اتاق حرفای اخرو بزنیم من وقتی شدید استرس دارم کف دستام عرق میکنه و پاهام یخ میشه.بعد موقع بلند شدن یهو شوهرم گفت چیکاری منه احمقم زود پامو رو پاش گذاشتم گفتم نیگا پاهام یخ کرد..😑😑
اصلا نمیدونم این حرکت از کجا اومد...😐😐😐😐😐😐
خدا شاهده موقع بیرون امدن چنان ارنج دستم خورد به دستگیره برق از چشام خارج شد😑دیگه برنگشتم نگاهش کنم اصلا پشت سرم بود😐وقتی نشست یه نگاه ریز زدم دیدم داره میخنده زیر لب😂
الانم هر وقت استرسی میشم میگه پاهاتو بزار رو پام آروم شی