ی خانومی از اول مراسم رو من چت بود اخرسر هم شماره خونمون رو از مامانم گرفت چند وقت بعد زنگ زدن اون موقعی ک زنگ زدن شعار در خانه بمانیمو بود این حرفا منم خیلی میترسیدم شاید 20 بار زنگ زدن هر بار گفتیم الان ن نمیشه تو طول این مدت خانواده من رفته بودن تحقیق بعد از چند وقت ی جلسه تو کافه گذاشتیم و ردشون کردیم ولی اونا بیخیال نشدنو دوباره هی زنگ و زنگ تا ما بعد6 ماه قبول کردیم دوباره بیان ایندفه اومدن خونمونوکلی حرفو ی جلسه هم رفتیم رستوران کلی حرفو این چیزا ولی ب دلایلی باز ردشون کردیم قبل اینکه رد کنیم کامل برادر پسره به دایی من گفته بود ما ک دیگه فامیل شدیم تخفیف بده اونم جلو ی عالمه غریبه و چنتا دوستو اشنا الان چند وقتی از خاستگاری میگذره اما فک میکنن من نامزد کردم با اون طرف حتی پسر عمم بام قهره عمم و عموم بام سر سنگینن چون فک میکنن مهر برونم بوده و ب اونا نگفتم حالا همه اینا ب کنار همه فکر مبکنن من شوهر دارم و ابروم برام خیلی مهمه ک سر ی خاستگاری نره