بی توجهی مادر شوهرم توی بارداریم

همینم هست

من باردار بودم پر خطر هم بود قبلشم ی عمل داشتم و یک سقط مادرشوهرم ک اصلا تا هفت ماه نگفتم باردارم و نمیرفتم و مادر خودممدو سه هفته ای یکبار میرفتم 

ویارمم خیلی بد بود

البته هر کسی روحیه ش فرق داره

ولی اینجوری بعد دنیا امدن بچه هم ارامش نداره اسی

چه توقعاتی دارید.من مامانم کنارم بود دوست نداشتم کسی کاری برام کنه خودم همه کارام رو کردم خیلی هم لذت میبردم

توقع نداشته باش به من بارداربودم میگفت بیاخونموتمیزکن غذابزاربرام ولی دخترش همزمان بامن بارداربود میگفت کارنکن بشین فقط بخور 

درک میکنم 

منم تک‌عروس هستم و‌تازه کنار مادرشوهرم هم زندگی میکنم ولی اصصصلا براشون مهم نیست

عزیزم جای خالی مادرتو یه هزارمشو مادرشوهر پر نخواهد کرد

فقط همین که حرصت ندن خدارو شکر کن

درکت میکنم دقیقا من شرایطتو داشتم با ویار شدید گلاب به روت انقدر بالا می اوردم که بینیم خون میومد بعدش خیلی ضعف داشتم دریغ از یه تعارف البته من مادر پدرم هستن اونا ازم دورن

همون توی زندگیت دخالت نکنه خدا رو شکر کن

باو من کنارش زندگی میکنم اگه توی غریبه یه لیوان آب دست من دادی مادرشوهرمم داده

عزیز حق بهت میدم تو بارداری ادم دوست داره مورد الطاف دیگران قراربگیره دیکران چیزی براش بیارن اگه تو این مدار باشیا برعکس میشه من خودم تو بارداری دریغ از یه پیاله اش که کسی بهم بده ولی توقعمنداشتم ولی میدیدم حتی مهمونی نمیرم نمیکرد میزبان یه پیاله غذا برام بفرسته بگه خوب اینو ببرید برای هنکامه که نیومد

عزیزم خدا بیامرزه مادرت رو

ولی هیچ وقت از مادر شوهر توقع دلسوزی و مهربانی نداری باش

من دوبار باردار شدم

دوبارش از حسادت یا هرچیز دیگه هی اعصاب خوردی برام راه می‌ندازه نکبت

چه بد

مادرشوهرمنم همینجوریه

الان نزدیک۵ماهه ک باردارم تا ماه پیش ویارشدید داشتم نه زنگ زد نه تعارف کردمنم الان۲ماهه ک اصلا نرفتم اونجا

عزیرم عروس و دختر تفاوتشون از زمین و اسمونه.خودتو با دختراش مقایسه نکن.خدا مادرتو رحمت کنه.میدونم سخته ولی از کسی انتظار نداشته باش جز شوهرت

همشون همینن منم ۶ ماه باردارم‌طبقه بالا من هستشش یبارنگفته خوبی یبار نگفته دلت چی میخواد  یا بیا یبار نهار یا شامی تازشم کلی دعوا و بدوبیدا گفت بهم منم جوابشو دادم چندروز یش