پدر مادر من دختر خاله پسرخاله بودن عاشق هم میشن بابام رشتش ادبیات بود به بهونه درس ادبیات برای مامانم کلاس میزاشته میرفتن تو اتاق براش شعر میخونده مامان بزرگمم حرص میخورده اما در اخر باهم ازدوج میکنن یا برای مامانم شعر مینوشته میزاشته زیر دفتر کتاب مامانم😍😍😍😍😍
پدر و مادر من هم دخترخاله و پسرخاله بودند مادرم نشان شده ی پسرعمویش بوده وپدرم که تازه وارد ارتش شده بود اسمش روی دختر خان روستا .سه سال عاشقانه پای هم ایستادند وبا همه مبارزه کردند تا به هم رسیدند با فرهنگ و تفکر پنجاه سال قبل کار بزرگی کردند هر چند عواقبی داشت مادر بزرگم تا آخر عمر از مادرم متنفر بود وبابا در بیست و یک سال زندگی مشترک فقط نزدیک ده سال کنار مامانم بود مأموریت وجنگ..... وچهل و دوسالگی شهید شد و مامان چهل ساله ام ماند و شش بچه ی یتیم وانتقام خانواده ی شوهر .ولی الان که بیست و نه سال از نبود بابا می گذرد هر پنجشنبه سر مزارش اشک می ریزد و در خانه طوری زندگی می کند که انگار بابا ماموریت است و روزی بر می گردد.
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
پدرم گاهی که غصه خوردن های مامانم را به خاطر بدجنسی های خانواده اش می دید به من وبرادر خواهرم که نوجوان بودند می گفت عاشق نشوید چون یا به معشوق نمی رسید و یا اگر رسیدید غم بیشتری برایش ایجاد می کنید.من نتوانستم جواب فداکاری های مادرتان را بدهم و همیشه شرمنده اش هستم . هرچند بعداز شهادتش که مادر بزرگ وعمویم همه چیز را صاحب شدند و حتی می خواستند خانه ی ما را هم بگیرند معلوم شد که پدرم خانه را به اسم مامان زده بود.واین بهترین جواب فداکاری مامان بود.