سلام کانالتون و خاطرات نامزدی که میفرستن عالیه 😍😍😍😍
منو اقام یه سال و نیمه عقدیم با این کرونای لعنتی که نمیشه عروسی گرفت
خلاصه عید امسال بود اقام از ماموریت اومده بود وحسابی هوای همو کرده بودیم 🙈🙈خونه ی پدر شوهرم یه اتاق داره ما رفتیم اونجا بخوابیم بعد پدر شوهرم اینا عادت دارن میخوابین شبا تمام برقا رو روشن میزارن منو شوشو عادت به روشنایی نداریم خلاصه ما درو بستیم داشتیم عملیات عشق بازی رو شروع میکردیم🙊😋😌😅 که یهو مادرشوهرم عین جت درو باز کرد منم قایم شدم تو بغل شوشوم💋💋 برق روشن کرد گفت میخوام وسایل بردارم بعد رفت ما دوباره مشغول شدیم داشتیم کیف میکردیم دوباره یکی عین جن وارد شد😑😒 حالا نصف پای مبارک منم از پتو زده بیرون😢 شوهرمم محکم بغلم کرده یعنی وضع افتضاحی بود اب شدیم شوهرمم عصبی شد از دستش داد زد گفت درو ببند مامان بار سوم که اقام داشت فوران میکرد بازم در باز شدو😤😤😤برادر شوهرم بود اونم از کشوش وسایل میخواست خلاصه اون شب هر دو ناکام شدیم و حالمون گرفته شد😢😞🙁 بعد نصفه شب میخواستیم بریم اب بخوریم دیدیم ای وای مادرشوهر پدرشوهرمم رفتن رو هم دارن ...😳😱😱😱من داشتم سکته میکردم شوهرم میگفت برم شبیخون بزنم حالشونو بگیریم 🤣🤣🤣🤣 بعد اون شب پدر شوهرمو میبینم چندشم میشه😒😒🤥🤥
مادرشوهرای عزیز تو رو خدا یکم درک کنین