ماهیچوقت بیرون نمیرفتیم ازموقعی که کرونااومده همش قرنطینه بودیم پریروزذیدم بچهام حوصلسون سررفته گفتم بزارم توکالسکه یه ذره ببرم بیرون حالشون عوض شه بعدگفتم برم ازبیرون بازارکه جایی خلوت بودیه ذره میوه بگیرم البته بارعایت نکات بهداشتیپس دعوانکنین چراتواین بیماریربردی بچهاروچون اصلاداخل بازارنبودوبیرون وخلوت وهواازادبود
یه زنی ایستادبه بچهانگاه میکردومیخندیدبه قران تاروموبرگردوندم که بگم چندکیلومیوه بده بچم اصلانمیدونم چطوری تواین یه ثانیه ازکالسکه پخش زمین شدرواسفالت بچم ۹ماهه س خدااون لحطه روبخیرگذروندولی اومدم خونه روزبعدش دوباره همینجوری نشسته یهوبرگشت وبازم افتاددیگه خیلی ترس برم داش براش بالشت ضربه گیرگذاشتم صبح بالشت ضربه گیرپشتش بودولی خواهرش هلش دادسرش ازبالشت اومدکناروضربه محکم خوردکف سرامیک الانم که بالشت بزرگتردرست کردم ازپشت چندبارافتادخداروشکرچیزیش نشدولی رف کنارمجسمه گچی منوعمش کشوندیمش کنارهنوننشستیم مجسمه روکشوندروخودش وافتادبازروسرش وپیشونش ورم کردوداخل شدمجسمه چندین تیکه شدروسربچم توروخداچیمارکنم سه روزه همش روسرش ضربهای محکم میخوره به قران این سه روزمدام کنارشم درحالیکه قبلاباخواهر۲سالش تنهامیزاشتم چیزیش نمیشدحس میکنم ازاون موقع که این زن اینجورنگاشون کرده اینجورچشم خورده منم ازاونایی هستم که اعتقادی به چشم زدن ندارم امابه قران این سه روزه باتمام وجودم اعتقادپیداکردم به چشم زخم چیکارکنم بچم هی نیوفته بالشت گذاشتم مدام هم گرفتمش ولی تاپاشه یه ضربهای محکم به سرش واردمیشه