وای منم ی زمان اینطور شده بودم، همش با خودم میگفتم اگه خدایی نکرده مامان بابام چیزیش بشه من چیکار میخام کنم خودمو میکشم، و همینطور ب قول تو میترسیدم اتفاقی براشون بیفته، بخدا عین دیونه ها شده بودم، البته من یه مرده دیدم یهویی ترسیدم اینطور شدم، رفتم مشاور خوب شدم خداروشکر توام برو